شناسه: 345810

وصیت نامه شهید فتاح صالحی آسفیجی

اِنالِله وَ اِنااِلَیهِ راجِعُون
برادر جان شما را به خدای بزرگ می سپارم و اصلا برای من گریه نکن تا روح من از تو راضی باشد، هر وقت به یاد من افتادی دخترم را ببوس و او را در بغل بگیر و بگو بابا تو را بوسیده است، تو را در آغوش گرفته است، تا دلت تسلی پیدا کند. پروین یادم به آن روزهای شیرین اول زندگی می افتد که چه آرزوهایی داشتم که با خود می برم، پروین من تا آخرین لحظه ها به یاد تو هستم و چهره مهربان و فراموش نشدنی تو را به یاد می آورم که با خنده هایت مرا دیوانه و با گریه هایت زخمی بر دلم می زدی و آخرین لحظه که می خواستم از تو جدا شوم که سرت را روی شانه ام گذاشتم و اشک هایت را پاک می کردم و می گفتم که بر می گردم و دلداریت می دادم، نگران نباش در صورتی که می دانستم راهی را می روم که دیگر برگشت در کار نیست و آخرین بار که تو و فرزندم را بوسیدم می دانستم که این آخرین وداع من است و نمی توانستم به تو بگویم و تو را رها کردم و به سوی جبهه آمدم که روز و شب کارم گریه بود و من هر روز زیر بمب های عراقی بودم و به تو دروغ می گفتم که جایم خوب است. پروین عزیزم تو هر چه خوبی نسبت به من داری به دو فرزندم بکن، پروین دیگر قلم روی کاغذ حرکت نمی کند دست هایم می لرزد نمی توانم بنویسم باتو خداحافظی می کنم. خداحافظ پروین من 19/11/1364 پروین عزیزم من دو هزار تومان به محمدرضا صالحی عزیزا... و ده هزار تومان به بانک و پنج هزار تومان به علی تیموری. دیگر یادم نیست و طلب کارم3500 تومان از محمدرضا تیموری و پنج برج حقوق از بانک هوا برد و دفترچه حقوقی من در کیف و ساک من که در آن کیف دستی با مدارک داخل آن است که در داخل سنگر خودم است...
فلک در جوانی با من جفا کرد   مرا از همسر و مادر، خواهر، برادر جدا کرد
تکی بودم زبستان حسینی   مرا پژمرده با خاک آشنا کرد
اسرار عزل را نه تو دانی و نه من  وین حرف و معما را نه تو خوانی نه من
هست در پس پرده گفتگوی من و تو  چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
بله عزیزم اسرار خدا را نه من دانم نه تو چون چشم به هم بزنیم نه من هستم نه تو نه دیگران راهی است که همه باید برویم پروین خداحافظ   خداحافظ.   مرا دیگر نخواهی دید من پیش پدرم می روم من از اول نوجوانی پدرم را از دست دادم تشنه محبت بودم می دانم یتیمی یعنی چه هرجا که یتیمی را می بینی به او محبت کن، نگذار بچه های من احساس بی پدری کنند و به مادر عزیزم دلداری بده برای آخرین بار خداحافظ    خداحافظ   
پروین داغدارم اگر بر مزارم آمدی بگو این جوانی خوابیده که مدت عمرش چیزی جز زحمت ندید آخرش در خاک بیگانه با هزار امید و آرزو دور از همه در غریبی جان داد و تشنه دیدار زن و فرزند و برادر و خواهر بود و مانند علی اکبر در غریبی جان داد.
خداحافظ زن مهربانم و دو فرزندم و مادر و برادرم و خواهرانم و مادر زن مهربانم و دایی عزیزم خداحافظ تمام قوم و خویشانم برای ابد.             19/11/1364 فتاح صالحی آسفیچی


متن کامل وصیت نامه شهید فتاح صالحی

بسمِ اَلله الرَحمنِ الرَحِیم
با سلام به رهبر کبیر انقلاب کوبنده ظالمین و حامی محرومین. با درود به روان پاک شهیدان راه حق و حقیقت و با سلام به جان برکفان و رزمندگان راه حق و حقیقت، راه خدا، دین و میهن.
اِنالِله وَ اِنااِلَیهِ راجِعُون (ما همه از خدا هستیم و بازگشتمان به سوی اوست)
انسانی که از خاک به وجود آمده است و وجود آورنده او از خدا است چه زودتر چه دیرتر باید به سوی او بازگردد. سعادت آن کسی دارد که در راه خدا کشته شود.
این دنیا کاروانسرایی بیش نیست و خداوند بندگانش را می آزماید و پاداش اخروی از آن کسی خواهد بود که از گناهان خود توبه کرده و در راه خدا قدم برداشته و به دستورات قرآن کریم عمل نماید و هر زمان لازم باشد در راه خدا جهاد نماید. الان که چنین است، موقعیت اسلام در خطر است. دشمنان اسلام به ما حمله کرده اند به میهن اسلامیمان تجاوز نموده و می خواهند به هر نحوی که شده جمهوری اسلامی را از ما بگیرند. جمهوری اسلامی یعنی اسلام، یعنی قرآن و اینان دشمنان قرآن، دشمنان خدا هستند. ما باید با آن ها مبارزه کنیم و من خیلی خوشحال هستم که چنین سعادتی نصیبم شده تا در جبهه حق با دشمنان خدا بجنگم تا آخرین لحظه. تا مرز شهادت. و از شما می خواهم که راه شهیدان را ادامه دهید نه تنها تا آزادی کربلا بلکه تا آزادی قدس عزیز.
و این صهیونیست ها که دستشان به خون مسلمین آلوده است نابود کنید.
و سخنی با تو حمیدرضا فرزند محبوبم:
زمانی که تو متولد شدی برای من چه روزهای شیرینی بود به یاد آن روزها می افتم که چه آرزوهایی داشتم که با خود می برم. حمیدرضا من تا آخرین لحظه به یاد تو هستم و چهره مهربان و فراموش نشدنی تو را به یاد می آورم. که با خنده هایت مرا دیوانه و با گریه هایت زخمی بر دلم می زدی و آخرین لحظه که می خواستم از تو جدا شوم می دانستم پدرت راهی می رود که دیگر برگشت در کار نیست و آخرین بار که تو را بوسیدم. می دانستم که این آخرین وداع من است.
بله عزیزم اسرار خدا را نه من می دانم نه تو. چون چشم به هم زدیم، نه من هستم نه تو.
حمیدرضا، فرزندم        خداحافظ     خداحافظ
مرا دیگر نخواهی دید من پیش پدرم می روم. من از اول جوانی پدرم را از دست دادم و همیشه تشنه محبت بودم می دانم یتیمی یعنی چه و می دانم تو نیز یتیم می شوی.
و سخنی با زن مهربانم، مادرم، برادرانم، خواهرانم و تمامی قوم و خویشان و دوستان داغدارم، من برای همیشه از نزد شما می روم اگر بر مزارم آمدید بگوئید اینجا جوانی خوابیده که در تمام عمرش چیزی جز سختی، زجر، زحمت نبوده و گرسنگی، محرومیت، درد را با گوشت، پوست و استخوانش احساس کرده است. سرانجام در دوران جوانی با هزار آرزو و از همه کس در غریبی جان داد و تشنه دیدار زن و فرزند و مادر و خواهر و دوستان بود و مانند علی اکبر در غریبی جان داد.
شما را به خدای بزرگ می سپارم و اصلا برای من گریه نکنید تا روح من از شما راضی باشد و هر وقت به یاد من افتادید پسرم و دخترم را در نظر بگیرید و آن ها را ببوسید و بگوئید فتاح شما را در بغل گرفته و بوسیده هر خوبی به من دارید به دو فرزند یتیمم بکنید.
والسلام    19/11/1364
خداحافظ   فتاح صالحی

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه