شناسه: 346075

وصیت نامه شهید اکبر عظیمی

به نام خداوند درهم کوبنده ي ستمگران و به نام خداي محمد و به نام رهبر کبير انقلاب اين فرزند خلف حسين (علیه السلام) اين بت شکن تاريخ بشريت، اين پير جماران که درس شجاعت و شهامت و چگونه زيستن را به ما آموخت سخن خود را آغاز مي کنم. پدرم، مادرم، خواهرم و برادرانم! اين نامه را 3 ساعت قبل از ابلاغ مأموريت خود براي شما مي نويسم و اميدوارم که اين نامه در موقع مناسب به دست شما برسد و پيام خود را به شما و هم ميهنان عزيزم می رسانم. پدرجان و مادرجان! زماني که ديدم بعثيان کور دل عراقي به سرکردگي ابرجنايتکار آمريکا همچون شغال ها و کفتارهاي لاشخور در کنار گوش ما زوزه مي کشند و فرزندان عزيز اين ملت را به خاک و خون مي کشند و وطن عزيز ما را اشغال نموده اند و به ملک و ناموس اين مملکت اسلامي تجاوز نموده اند چگونه مي توانستم که همچون حيواني در لانه بخزم و همچون کبک سرم را به زير برف فرو ببرم؟ پس در اين صورت تصميم گرفتم که لباس مقدس سربازي را به تن نمايم و در خدمت اين مملکت و جزء سربازان امام زمان (عجل الله فرجه) قرار بگيرم؛ زيرا که رهبر آزادگان ما حسين (علیه السلام) مي باشد و ما بايد درس آزادگي را از حسین (علیه السلام) بياموزيم و بحمدالله خوب ياد گرفتم؛ زيرا اگر اين درس را خوب ياد نمي گرفتم فقط اسم مسلمان روی من بود و و بویي از مسلماني نبرده بودم. مگر نشنيده ايد که سرور آزادگان حسين (علیه السلام) چگونه در مقابل يزيد قيام کرد و چگونه با شجاعت به شهادت رسيد. پس ما پيرو حسينيم مگر نخوانده ايد که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چندين جنگ بر عليه کفار انجام داد پس بعد از حسين و محمد چه کسي بايد اسلام را ياري نمايد؟ چگونه مي توانستم پيامش را بشنوم و در لانه بخزم و سرم را همچون کبک به زير برف فرو ببرم و مملکت اسلامي خود را به زوزه کشان بعثي عراقي بسپارم مگر اين بعثيان نبودند که در پشت دزفول بودند جانبازان به شدت آنها را با خواري و ذلت فراري مي دادند. پس پدرم افتخار کن و سرت را بالا بگير مبادا دشمنان اسلام با ناراحتي تو خوشحال شوند! پدرجان! آرزوي پيروزي اسلام را در دل داشتم و آرزوي شهادت، شکر خداي را که در راه اسلام به شهادت رسيده ام. بگذاريد چند کلمه اي هم قبل از مأموريتم برايتان بنويسم. ساعت 1 بعد از نيمه شب بود به ما مأموريت گرفتن دو قلعه سومار را دادند، تفنگم را در دست گرفتم، خشاب هايم را پر از فشنگ نمودم، و کارد و ؟؟؟ خود را در بغل پوتينم و داخل جوراب گذاشتم به طرف دشمن روانه شديم و به ياد خداي متعال و با رمز يا زهرا به سوي دشمن رفتيم و اميدم اين بود که اگر به شهادت رسيدم اين دو قلعه به دست همرزمانم فتح گردد. اگر شهيد شدم نامه ام به دست شما برسد چند نصيحت به پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم دارم در شهادت من هيچ گونه ناراحتي از خود نشان ندهند همچون کوه استوار باشند؛ زيرا که اين سخن از حسين (علیه السلام) مي باشد که اگر دشواري براي شما آمد ؟؟؟؟ آنست که در مقابل سختي کمر خم ننمايد و در مقابل چند ؟؟؟ خوشي بلند پروازي ننمايد. پس افتخار کن که فرزندي چون اکبر حسين در قيامت داري. پدرجان! مي دانم که برادرانم جدا زندگي مي کنند، چند حرف با نصرت برادر کوچکم دارم. نصرت جان! مي دانم تنها زندگي مي کند اگر نتوانستي در جبهه به اسلام و مملکت اسلامي خدمت کني کاري که تو داري همچون مثل ؟؟؟ جبهه مي باشد؛ زيرا که دانه گندم که به زمين مي پاشي مانند تيري است که به قلب ابرقدرت هاي جنايتکار مي زني. پدرجان! نمونه همين نامه را براي عليرضا فرستادم. اميدوارم که پسر خواهرم نامه را براي شما بياورد. باز هم پدرجان شما بايد به شهادت من افتخار کنيد. درست است زياد براي شما نوشتم ولي بگذار از دو تن از همرزمان خود که يکي از آنها مسيحي و ديگري آشوري بود برايتان بنويسم؛ زيرا خودم شاهد شهادت اين دو تن قبلا بوده ام و در روز قيامت حضرت عيسي مسيح از آنها شفاعت کند. پس اگر من مسلمان به شهادت نمي رسيدم و تو پدر مسلمان در پيش پيغمبر اکرم و سرور آزادگان حسين (علیه السلام) چگونه مي توانستي بگویي که من مسلمان و شيعه تو هستم؟ اين بس افتخار براي تو مي باشد که فرزندي چون اکبر در راه خدا داري و مادرم افتخار کن که به شيري که به فرزند مي دادي که در فرداي قيامت پيش حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) روي سفيد خواهي بود. پدرجان! تو خودت که بسيار مي داني که يک بار با شهامت شهيد شدن، صد هزار بار بهتر از زندگي ننگين و خفت بار است پس افتخار کن که فرزندي چون ابراهيم که اسماعيل را به قربانگاه براي رضاي خدا برد. در پايان نامه، آرزوي خدمت شما به اسلام و سلامتي امام عزيزمان را از خداوند بزرگ خواستارم. شهيد تو پدر عزيزم، اکبر عظيمي تاريخ 1365/10/24 جبهه سومار.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه