وصیت نامه شهید حسین شفاعی تودشکچویی
بسمه تعالی
« و لنبلونکم شیی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین
اذا اصابتهم مصیته قالوا انا لله و انا الیه راجعون »
سالها است که در تب عشق او می گدازم و در عطش او می سوزم همانند آن ماهی تشنه که از دریا به ساحل میافتد و بی تابی و گدازش در فرقت آب به خاک تپیدن را معنی و وجوب دریا را تفسیر می کند. چه شبها که جذبه عشق بر دل من حلقه می کوبد و در واحه محبتش آنچنان گم می شوم که نمیدانم کیستم، چیستم و در کجایم. گاه بر خود می پیچم که عمری در غفلت بوده ام و به ملامت خویش می نشینم که ناپرهیزگار را در عرصه عشق راه نیست و آلوده دامنی را با جهان اهورائی چه کار اما در این گیرودار ندای امیدبخش گردش خون را در کوچه کوچه رگهایم شتاب می بخشد و از سویی در خویش همت جنبش نمی یابم گوئی هم رخوتم، سنگم، هیچم، از دیگر سو خویش را برمی انگیزم که:
کمتر از ذره نه ای پست مشو عشق بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
و من چه کنم با روح خسته و دل شکسته و پروبال بسته، چه کنم که این پرسش جدایی آمیز و دل انگیز را می شنوم که از درون روح من دلپذیر آوا سر می دهند: ای پریشان خاطر ! ارواح خسته و دلهای شکسته را تنها یک پناه است.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود و سلام بیکران بر یگانه منجی عالم بشریت مهدی ( عج ) و با سلام و درود بی پایان بر نائب برحقش امام خمینی، این پیر جماران، این لرزاننده کاخ ستمگران و این پرفروغ معنویت و با سلامی از صمیم قلب بر تمامی شهدا، اسرا، معلولین و مفقودین جنگ تحمیلی و بر تمامی خانواده های شهدا، این اسطوره های همیشه جاوید تاریخ و این پرورش دهندگان شجره های طیبه ای که با جان و مال خود ایثار و فداکاری کردند تا از ناموس و حیثیت و شرف خویش دفاع کنند.
وصیتنامه ای از اینجانب حقیر، قصیده ای از اقیانوس بیکران امت حزب الله به عنوان یک سفارش به خودم و آن کسانیکه طالب آن باشند. امیدوارم توانسته باشم تا موقعی که در این دنیای فانی و زودگذر هستم رضای خدا را نسبت به خود جلب کرده باشم بتوانم در صف دیگر شهدای اسلام باشم و اگر به خواست خدا به فیض عظمای شهادت رسیدم توانسته باشم به اسلام و انقلاب اسلامی دین خود را ادا کرده باشم.
خدا را شکر می کنم که توانستم خود را از تمامی هواهای نفسانی بیرون اندازم و به معشوق خود برسم. چه معشوقی، معشوقی که جانم در دست اوست و در هر وقت و هر مکانی که بخواهد اسمای مقرب درگاهش را می خواند و به صف انبیاء و اوصیاء ملحق می سازد. هدف من از نوشتن این جملات مزاح نیست بلکه این واقعیتی است که هرکس می تواند آن را کسب کند. ملت عزیز و بخصوص همکلاسیهایم من به عنوان یک بنده عاجز خداوند باریتعالی از شما خواهش می کنم و به شما سفارش می کنم که راه شهدا را ادامه دهید و ببینید این جوانان چه راهی را انتخاب کرده اند و آیا هدف آنها جز اعتلای دین اسلام و پرچم جمهوری اسلامی پرفراز دنیا بوده است؟
پس ای مردم ! و بخصوص همشاگردیانم و خصوصاً برادرم مگذار اسلحه ام روی زمین بماند و خدای ناکرده خون شهیدان پایمال شود. جوانان عزیز بدانید امروز مهمترین سنگر برای شما جبهه است تا اینکه خدا نکند این جنگ به نفع بعثیها تمام شود و به خصوص دانش آموزان که سنگری مهمتر و حساستر دارند و آنهم سنگر درس و مدرسه است. تا خدا نکند روزی محتاج بیگانه شویم، تا خدا ناخواسته مادرانمان را و ناموسمان را متخصصان بیگانه معاینه کنند و وسایل دفاعمان را بیگانگان تهیه کنند و ما زیر چکمه و یوغ بیگانه باشیم. و چند کلمه ای به آن جوانان به اصطلاح خودشان روشنفکر: آیا شما فکر می کنید عاقبتتان به کجا ختم می شود؟ آیا همانگونه که مولایمان علی ( ع ) می فرماید: نیست که ما از آب گندیده و متعفن که انسان از تعفن آن فرار می کند به وجود آمده ایم و سرانجام هم عاقبتمان به جایی می رسد که هیچ کس از بوی بدمان جرئت نزدیک شدن به ما را ندارد. پس بیایید تا با هم در راه هدفی به معبود خود بپیوندیم که عاقبتی بس عظیم تر از اینها داشته باشیم و در آخرین لحظه از حیاتمان سر خویش را در دامان آقا ابا عبدالله الحسین ( ع ) بگذاریم و بیارمیم.
چند کلمه ای با خانواده ام:
پدر و مادر ! امیدوارم که در مصیبت من صبر داشته باشید و هرگز دشمنان دین اسلام و جمهوری اسلامی را با شیون و زاری خود شاد نکنید و هرگز سیاه پوش نشوید مگر به خاطر جوان غرقه بخون حسین ( علی اکبر ) و از شما خواهش می کنم شب اول قبر من اطراف قبرم را چراغان و روشن کنید و اگر بر سر قبر من می آئید حتماً خواهر کوچکم را برایم بیاوریدش و می خواهم طوری تربیتش کنید که در آینده شیرزنی چون حضرت زینب ببار آید و راه برادرش را ادامه دهد و همچنین به خواهرانم وصیت می کنم که حجاب اسلامیتان را حتماً حفظ کنید و نمونه و الگو باشید تا خدای ناکرده دشمن نتواند ضعفی در خانواده های شما بگیرد و حتماً اخلاق اسلامی را رعایت کنید و مگذارید از دستتان دلخور باشم و هرگز بر جنازه ام گریه و زاری نکنید و به خاطر خدا و اسلام بیش از چند روز سیه پوش نباشید. و تو ای برادرم جعفر، ای شیرمرد، اسلحه بخون آغشته برادرت را بردار و همچون دیگر برادرت راهم را ادامه بده و به بعثیون مزدور بفهمان که ما ملت ایران به گفته رهبرمان عمل می کنیم و اگر جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم و همچنین در کنار سنگر جبهه درست را نیز حفظ کن و مگذار دشمن دل شاد شود و بگوید: با رفتن به جبهه از درسشان عقب می افتند و چنان باش که الگوی سایر دانش آموزان باشی و تو ای اسدجان ! وظیفه ات را خوب انجام داده ای و امیدوارم که ادامه دهنده راه برادرت باشی و خدای نکرده نگذاری اسلحه بخون آغشته برادرت روی زمین بماند و در زمینه کارهایم صلاح تو صلاح من است و هرکاری را به نظر خودت میدانی انجام بده و از شما به عنوان برادری بزرگتر خواهش دارم از همه اهالی تودشک و از اهالی کوچک ( همسایگان و فامیلها ) برایم طلب آمرزش کنید و حلالیت بطلبید.
اسدجان ! اگر عیب و نقصی در وصیت است برطرف کن و اگر شد با صدای شیوای خودت وصیت را بر سر قبرم بخوان و اسد جان ! اگر می شود مقداری نذر دارم که پرداخت نشده است و خواهش می کنم تا شما این زحمت را بکشید و آنها را ادا کنید. (( 50 تومان نذر خدیجه خاتون، 50 تومان نذر امامزاده محمدآباد، 50 تومان نذر حرم حضرت معصومه در قم.جعفرجان ! تو نیز این زحمت را بکش و 100 تومان به خطیبی و 10 تومان به ابوالفضل ماشاءالله حمامی میبدی بدهید تا کمی آسوده تر شوم )).
دعای همیشگی فراموش نشود:
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
شب 12/11/1364 مصادف با ورود امام به کشور اسلامیمان
حقیرتان: شفاهی
ثبت دیدگاه