وصیت نامه شهید اسداله شفاعی تودشکچویی
بسم الله الرحمن الرحیم
« یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجاره من تنجیکم من عذاب الیم
تومنون بالله و رسوله یجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم
خیر لکم ان کنتم تعلمون »
« ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک آخرت نجات بخشد دلالت کنم، آن تجارت این است که به خدا و رسول ایمان آورید و با مال و جان در راه خدا جهاد کنید که این کار اگر دانا باشید از هر تجارتی برای شما بهتر است تا خدا گناهان شما را ببخشد و در بهشتی که زیر درختانش نهرهای آب گوارا داخل گرداند و . . . ».
پدرم ای عزیز و ای بزرگوار ! فرزندی ناقابل بودم و در تمام عمری که از خدا گرفته بودم و از لحظه ای که خود را شناخته بودم با سختیهایی که در زندگی کشیده ای آشنا گشته ام، حق فرزندی را آنطور که باید و شاید ادا نکرده ام و پسر خوبی برای پدری به بزرگواری شما نبوده ام از عمق جانم برایت (( آرزوی موفقیت )) می کنم و می خواهم مرا ببخشی و عفو نمائی. در نمازها و مصیبتها برایم طلب مغفرت کن تا انشاالله خدا من گناهکار سیه رو را ببخشاید.شاید اظهار نارضایتی کنی از اینکه با وجود دادن یک شهید دوباره من به جبهه رفتم ولی پدرم ! اسلام و قرآن و دین محمد ( ص ) یکی دو تا برنمیدارد ما مسلمانیم و پیرو قرآن و مکتب پاک پیامبر بزرگ اسلام و اگر بخواهیم زنده بمانیم و در کنار زنده ماندن زندگی پر از صفا و صمیمیت داشته باشیم باید اسلام آبیاری شود و آبیاری اسلام امکان پذیر نیست مگر با شهادت فرزندان اسلام. اسلام به خون نیاز دارد اسلام تعارف پذیر نیست. یک مسلمان واقعی کسی است که در مقابل تمامی مشقات و کمبودها کمر خم نکند. آن مسلمانی که در مقابل کمترین کمبود و کوچکترین برخورد از کوره راه به در می رود و به زمین و زمان ناسزا می گوید او مسلمان نیست او مجسمه و عروسکی بیش نیست، اسلام به عروسک نیاز ندارد. بگذار تا جهانیان هرچه می خواهند بگویند و هر عملی از دستشان برمی آید انجام دهند. اگر ما مسلمانیم پس خدایی داریم و اگر خدا داریم که داریم پس غم نداریم ما ساخته شده که مشکلات را تحمل کنیم. پیامبر در شعب ابی طالب سه سال چها که نکشید در سال آخر چه رنج و مشقتی که پیامبر آن را تحمل نکرد، در دوران نبوت پیامبر بزرگوارمان منافقان و کوردلان چها که نکردند. علی ( ع ) خانه نشین شد به خاطر چه؟ به خاطر همین احمق های جاهل. اسلام از روز اول با سختی و مشکلات سرسام آور شروع شده و تا آخر نیز چنین خواهد بود. آنان که پیرو راستین مکتب محمدی هستند که راهشان را می شناسند و هیچ دست اندازی آنها را از راه به بیراهه نخواهد کشاند. پس پدر عزیزم ! تحمل سختی و مشقات و داغهای پیش بینی نشده خدای نکرده بر تو سنگینی نکند استوار بایست آری استوار بایست و نشان بده که مسلمانی یک مسلمان هیچ گاه در رنجی که در راه اسلام می کشد اظهار اجر و ناتوانی نمی کند. پدرم ! امام عزیز را فراموش نکن این پیر و این سلاله پاک رسول الله و این حسین زمان را دعاگو باش. پدر عزیزم ! احساس می کنم بار سنگینی بر دوشم سنگینی می کند و این بار خانواده ام است از تو می خواهم در این راه صبور باشی. صبحهای جمعه به گلزار شهدا بیا ساعتی کنار قبرم بنشین با خدا درد دل کن گریه کن تا آرام شوی باز هم عاجزانه می خواهم طاقتت طاق نشود صبور باش. صبور باش که اجر عظیمی نزد خدا داری و با صبرت اجر خود را حفظ خواهی کرد. باز هم می خواهم مرا ببخشی و برایم دعا کنی که خدا گناهانم را ببخشاید ای که هرچه بگویمت در این جهان هیچ نگفته ام و هرکه بناممت ان را در خور تو نیست.
ای مادر ! ای وجودم ! ای همه چیزم ! ای منشاء هستی و حیاتم ! ای خوب ! ای دختر رسول خدا ! ای که اقتداکننده خوبی برای جدت بودی ! ای شمع فروزان زندگیمان و ای که پروانه وار بر ایمان سوختی و ساختی تا سرافراز بمانیم. ای شیرین همرازم ! ای مادر ! خداحافظ خداحافظ ای همه چیزم ! مادرم ! ای که قالبی بودی برای هستی مان تا در عین اینکه گسسته نشود زیبا نیز باشد از تو در حالی خداحافظی می کنم که همه وجودم گریه می کنند چشمانم دیگر صفحه کاغذ را نمی بیند، تصویرت همه جا را احاطه کرده، دل کندن از مادری به خوبی تو و جداشدن از یاری مهربان و دلسوز چه مشقت بار است تا کنون به فکر جدایی از تو نیفتاده بودم بارها وقتی تنها بودم گریه می کردم و از خدا می خواستم که تو باشی. تو ریشه این زندگی هستی. تمام سلولهای بدنم یکصدا ندا می دهد که ما با خون دل تو با اشک چشم تو و با سختیها و خون جگرهایی که تو خورده ای شکل گرفته ایم. قلم من قاصر و زبانم الکن و فکرم ناقص از این همه فداکاری و محبت های مادری تو می باشد. مادرم ! آگاهی که همه باید برویم بارها وقتی سر صحبت باز می شد برایت می گفتم که رفتنها چگونه است و . . . ها به کجا ختم می شود بالاخره باید رفت ولی از راهی و با چه هدفی ارزش آن را مشخص می کند. مادرم ! هرچند داغ دیدن مشکل و از دست دادن جوان، جوانی که همه چیزت او، هرچیزت اوست طاقت فرساست ولی ای همه چیزم ! و ای که دل نازنینت مانند لاله وحشی سرخ و هراسان است استقامت کن. زینب در صحرای کربلا چه کرد؟ برادر به بزرگواری حسین، پسران برادر، اصغر و اکبر فرزندانش و بالاخره 72 مظلوم اما چه کرد؟ صبر کرد بعد چه کرد؟ بعد خطبه خواند و با خواندن خطبه خون شهیدان را به ثمر رسانید. به کوردلان و روبه صفتان ابله فهمانید که بر حقند و از سلاله پاک رسول خدا هستند. مادر ! از تو نمی خواهم خطبه بخوانی چون خطبه ها خوانده شده است آنان که باید می فهمیدند فهمیدند و راهشان را از چاه تشخیص می دهند و آنان که لاک پشت وار و سر در لاک مادیت فروبرده و جز نق زدن و شایعه سازی کردن کاری ندارند نمی خواهیم بفهمند آنان نادانند.” صم بکم عمی فهم لایبصرون “ بگذار همین طور باشد. من می خواهم مثل فاطمه زهرا ( س ) صبور باشی البته مادری خود بهتر از هرکس دیگری احساس خود را بیشتر درک می کنی . نمی گویم گریه نکن ولی بر من نه و بر مظلومیت علی ( ع ) و رنج و مشقت پیامبر خدا بر داغ دل زینب کبری، بر حقانیت زهرای اطهر و بر دل شکسته و پر از خون امام عزیزمان خمینی کبیر گریه کن. آری گریه کن چون شمع قطرات اشکت را روانه ساز تا دلت صاف گردد از همه پلیدها صاف و صیقلی چون آئینه آنگاه چهره ات را در آن بین. تو مادر شهیدی، تو باعظمت چهره ای. بر خودت ببال ای مادر روز قیامت سرت را بالا بگیر آری سرت را بالا بگیر بخند بر نامردان روزگار از اینکه برایت چون و چرا می بافند چرا چنین شد باید می شد باید رفت تا این راه بماند این راه خون می خواهد از جان گذشتگی می خواهد چون وچرا و بحث و جدل نمی پذیرد پس صبور باش چون زینب و مظلوم چون فاطمه که سوخت تا بسازد و ساخت. می خواهم صبحهای جمعه کنار قبرم بیایی و آرام برایم گریه کنی قطرات اشکت بر روی سنگ قبرم بریزد تا خود خاموش کننده آتش درونیم باشد. برایم دعا کن که خدا مرا بیامرزد و از اینکه در طول دوران زندگی آن طور که باید و شاید پسر خوبی برایت نبوده ام پوزش می طلبم. از طرف من مادربزرگ عزیز و خوبم و خاله ها و دایی ها سلام می رسانی و طلب عفو می نمایی. امیدوارم آنان نیز چشمی باز کنند و دور و بر خود را نگاه کنند و تمیز دهند آنچه را باید تمیز داد.
برادر عزیزم ! راهی که باید می رفتی رفتی و رسالتت را تا جایی که توانستی انجام دادی. من نمی توانم برای تو خط و نشان بکشم و راهت را تعیین کنم ولی به عنوان یک هیچ در مقابل برادری به بزرگواری شما می خواهم بگویم رسالت راه تو از این پس جهاد در مدرسه است و خانواده از تو می خواهد تا سر حد امکان تلاش کنی تا عقب نمانی تو دیگر مثل سایرین نیستی تو باید از این پس مسئولیت را برداری و با چشم باز و حواس جمع چهار سویت را بنگری. دشمن در تلاش است تا تو و امثال تو را بخرد و به هیچ و پوچ بر سر نیزه بی آبرویی به این و آن نشان دهد. تو را از مدرسه دور کند و به بادی هپروت بکشاند و به عنوان یک برادر کوچک و ناچیز از تو یک خواهش دارم و آن اینکه در مدرسه و محیط زندگی آن گونه باش که لایق آن هستی و در خانه برای همه پدری مهربان باش. مسئولیتت از این پس در خانه سنگین تر از همیشه است آن را سرسری نگیر و بیخیال از کنار آن مگذر تا می توانی برای مادر فرزند خوبی باش. به من قول بده از این پس حتی به اندازه سر سوزن کسی رنجیده نشود و مأمن و پناهگاه خوبی برای همه اهل خانواده باش همانگونه که تا کنون بوده ای , مادر را دریاب. مادر را دریاب. مادر را دریاب. که هرچه داریم از او داریم و اوست در حقیقت هم رسالت مادری و هم مسئولیت پدری ما را به عهده داشته تا در این ریل آسوده خاطر و بدون کمترین مشقتی و با بهترین و چه آبرومندانه راه به پیش بریم. چشم امید پدر نیز به توست دستگیر خوبی باش که او دستش از همه چیز کوتاه است. فرزند نیکی برای خانواده و برادر خوبی برای خواهران باش پس خانواده و مدرسه از این پس دو خط و دو جبهه ای است که باید سرسختانه در آن باشی و به نبرد برخیزی سربلند باش و پیروز در هر دو نبرد که سعادت دنیا و آخرت را در پی دارد انشاالله.
خواهران عزیزم ! اعتراف و اقرار می کنم که برادر خوبی برای هیچ یک از شماها نبودم ... شما را به خدا می سپارم که او ما را بدی نجا رساند و در این راه راهبر ما فقط خدا بوده و بس. از شما نهایت پوزش و عذرخواهی را دارم و امیدوارم مرا ببخشی تا خدا نیز گناهانم را ببخشاید. حجابتان را حافظ باشید و فرزندانتان را دریابید سعی کنید برای خودتان و دیگران اسوه بسازید. در قبال فرزندانتان مسئولیت سنگینی دارید و آن تعلیم و تربیت و پرورش صحیح آنها است. امیدوارم در این راه موفق باشید و فرزندانی صالح و نیکوکار تحویل جامعه دهید. و اما خواهر کوچکم سمیه وقتی خود را شناختی دیگر نیستم تا بشناسیم ولی راهم و مکتبم هست. آن روزها که به دنیا نیامده بودی خواسته بودم که تو را زینب نام گذارند زینب را هم خواهی شناخت تو را سمیه نام نهادند و چه نام نیکویی اولین زنی که در راه دفاع از اسلام به شهادت رسیده. سمیه عزیزم ! چون از ضعف خود در برابر دو خواهر دیگرم آگاه بودم از مدتها قبل برنامه ریزی می کردم که برادر خوب و فداکار برایت باشم و در تمام مراحل تو را دریابم ولی چه می شود کرد خدا می خواست ما را اینگونه ببیند. تو را به خدا می سپارم و از مادر عزیزم و مهربانم می خواهم تمام هم و غم خود را برای تربیت بهتر و دختری نمونه آفریدن بکار گیرد. از جعفر می خواهم در این راه برادر خوبی باشد و در تربیت او آنگونه که باید کوشا باشد انشاالله.
جمال عزیزم ! امشب شب بیستم ماه خرداد و ساعت نه شب است حدود نیم ساعت دیگر به سوی خط حرکت می کنیم دو سه روزی فکر کردم برایت مطلبی بنویسم ولی آنقدر حاکمیتت بر قلبم زیاد شده که فکرم تاب آن اندازه . . . . نداد و قلمم نگشت، حلالم کن و مرا ببخش به خاطر همه محبت هایی که برایم نمودی سپاسگذارم. امیدوارم زندگی را به خوشی و خرمی سپری کنی . . .
شفاعی
ثبت دیدگاه