وصیت نامه شهید سیدحسن طباطبایی بفرویی
بسم الله الرحمن الرحیم
« یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزی لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا لیجعل الله ذلک حسره فی قلوبهم و الله یحیی و یمیت و الله بما تعملون بصیر »
آل عمران 155
« ای گرویدگان به دین اسلام شما مانند آنان که راه کفر و نفاق پیمودند نباشید که گفتند اگر برادران و خویشان ما به سفر نرفته و یا به جنگ حاضر نمی شدند به چنگ مرگ نمی افتادند این آرزوهای باطل را خدا حسرت دلهای آنها خواهد کرد و خداست که حیات بخشد و بمیراند و به هرچه کنید آگاه است ».
با سلام بر منتقم خون شهیدان یگانه منجی عالم بشریت یعنی حضرت بقیه ا . . . الاعظم امام زمان ارواحنا روحی له الفدا و نایب برحقش، مرجع مجاهد، قائد اعظم، زعیم اکبر، منجی نسل و بت شکن زمان روح الله الخمینی و با سلام و درود بر سالار شهیدان ابا عبدا . . . الحسین و بر تمامی شهدای گلگون کفن اسلام و دیارمان این کبوتران خونین بال عاشق و با سلام و درود بر خانواده های معظم شهدا، اسرا و مفقودین و با سلام و درود بر کفرستیزان و ایثارگرانی که در جبهه های نبرد جان خود را فدا کردند و می کنند و بر علیه دشمن زبون یورش میاورند و با سلام و درود بر بزرگ بانوی جهان اسلام یعنی صدیقه کبری، راضیه مرضیه، دخت پیامبر گرامی، حضرت فاطمه زهرا و با سلام بر مادرانی که فرزندان خود را سرلوحه این جامعه قرار داده اند و با سلام و درود بر امام جمعه دیارمان حضرت آیت ا . . . اعرافی و با سلام و درود بر پدر و مادر گرامیم که چند سالی زحمت کشیدند و من را بزرگ کردند و تحویل جامعه دادند.
مادرم ! نمیدانم چگونه سر صحبت را باز کنم، نمی دانم چه بگویم با آن زحمتهائی که برایم کشیدی، حتی دیگر نمی توانم ترا مادر صدا کنم. بیاد می آورم موقعی که می خواستم از خانه بیرون بیایم به من گفتی: عباس مواظب باش بیخودی کشته نشوی. مادرم ! من بیخودی کشته نشدم بلکه کفر مرا کشت. مادرم ! می خواهم که در مرگ من گریه نکنی که باعث خوشحالی دشمن شود بلکه می خواهم به حمام بروی و حنا ببندی و شبهای جمعه بر قبرم آب بپاشی. مادرم ! می خواهم در کنار پسردائیم حسین باشم تا موقعی که بر قبر من آب پاشیدی یاد قبر او بیافتی و یاد دیگران، یاد 72 شهید امام حسین و دیگران.
پدرم ! از شما می خواهم که فرزندانت را چنان تربیت کنی که مانند حسین ( ع ) وارد صحنه شوند. پدر و مادرم ! می خواهم به علی واقعیت را بگوئید. نگوئید من به سفر رفته ام، نگوئید من از سفر باز خواهم گشت، نگوئید زیباترین هدیه ها را خواهم آورد و به برادرم واقعیت را بگوئید. بگوئید به خاطر آزادی تو هزاران خمپاره دشمن سینه برادرت را نشانه رفته است، بگوئید خون برادرت بر تمامی مرزهای غرب و جنوب کشورش پریشان شده است، بگوئید موشکهای دشمن انگشتان برادرت را در سومار، دستهای برادرت را در میمک، پاهای برادرت را در موسیان، سینه برادرت را در شلمچه، چشمهای برادرت را در ارتفاعات ا . . . اکبر، خون برادرت را در رودخانه بهمنشیر و قلب برادرت را در خونین شهر پرپر کرده اند، اما هنوز ایمان برادرت در تمامی جبهه ها میجنگد، به برادرم واقعیت را بگوئید بگذارید قلب کوچک برادرم ترک بردارد و نفرت همیشه ای از استعمار در آن بدواند بگذارید برادرم بداند که چرا عکس برادرش را بزرگ کرده اند، چرا مادر دیگر نخواهد خندید، چرا دائیها بیش از حد محبت به او دارند و چرا برادرش به خانه برنمیگردد.
مادرم ! می خواهم خواهرانم مانند زینب باشند و زینب وار مقاومت کنند. خواهرانم حجاب خود را حفظ کنند و در برابر سختیها مقاومت کنند. دیگر وصیت نامه خود را به پایان می برم.
امام را فراموش نکنید خداحافظ
امضا: عباس طالبی تاریخ: 15/12/1363
ثبت دیدگاه