وصیت نامه شهید محمدرضا فلاح مهرجردی
به نام الله پاسدار خون شهیدان
با یاد خدا و با نام الله و برای خدا وصیتم را آغاز می کنم:
« من طلبتی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته »
حدیث قدسی
« هرکس مرا طلب کند می یابد و هرکس مرا یافت می شناسد و هر کس مرا شناخت عاشقم می شود و هرکس عاشقم شد عاشق او می شوم و هرکس عاشقش شدم را می کشم و هرکس او را کشتم خونبهای او بر من واجب است و هرکس خونبهایش با من است من خود خونبهایش هستم ».
خدایا ! تو را به عزت و جلالت قسم می دهم که مرا جزء دسته بالا قرار بده.
باری ملت قهرمان ! هم اکنون که وصیت من را می شنوی بدانید که ما به خاطر آب و خاک کشته نشده ایم بلکه جان ناقابل خود را در راه اسلام عزیز فدا کرده ایم. سلام و درود بی پایان خدا بر خانواده های شهدا. پدر عزیز و مادر ارجمندم به شما تبریک می گویم که من توانستم از امتحان سرافراز ( بیرون ) بیایم. ای خواهری که هم اکنون در گوشه ای نشسته ای و به وصیت من گوش می دهی بدان که آرزویم در تمام دوران بلوغ و نوجوانی خالی بودن جامعه ای از بی حجابی و یا بی عفتی بود که خوشبختانه از نظر خودم و متاسفانه از نظر جامعه این آرزوی خود را به گور بردم.یادم نمیرود روزی که مامور گشت در امامزاده بودم رسیدم به خواهری که خون هزارها شهید را با خونسردی هرچه تمامتر پایمال می نمود و با سنگدلی هرچه تمامتر آن مکان مقدس را با ول دادن چادر خود و نشان دادن محرمات خود هر جوان غیرتمندی و هرچه انسان غیوری را خونش به جوش می آورد و بر حسب احساس مسئولیت و با لحنی که خدا می داند خجالت کشیدم گفتم خواهر ! زیارت مستحب است اما حفظ حجاب واجب و بی درنگ دور شدم و از پشت سروصدای فحش ناسزائی بلند شد. خواهر عزیز ! حجاب سنگر توست پس این سنگر را به هیچوجه رها نساز که کوبنده تر از خون شهید است. ای شیعه علی ! ای رهرو فاطمه ! ای کسی که ادعای شیعه بودن می نمایی ! برپاخیز و ریشه هرزگی را از درون جامعه ات با یاری خدا و در ظل توجهات حضرت مهدی ( عج ) و در زیر سایه نائب بزرگوارش قاعد اعظم، مجاهد اکبر، امید مستضعفان، دشمن مستکبران، موج خروشان، تجسم عینی ایمان و مرجع عالیقدر، حضرت آیت الله جناب نائب الامام، الامام خمینی که سایه ایست بر سر مسلمانان جهان تا انقلاب مهدی مستدام باد بکن.
پدر عزیز ! گریه مکن و مادر گرامی ! شیرت را حلالم کن که شیرت من را به اینجا رساند و نان حلال پدرم بود که با خون جگر و با پینه دستش به من داد و چنین ثمره ای را دید.
دیگر عرضی ندارم. با کسب رضایت از والدین شهدای مهرجرد اگر اجازه دادند من را هم پهلوی شهیدان در امامزاده دفن کنید و اگر نه هر کجا صلاح دانستید. مقداری پول دارم که 50 تومان نذر امام رضا و 50 تومان نذر امامزاده و 50 تومان نذر امام حسین کرده ام که اگر انشاء الله راه کربلا باز شد و موفق به زیارت شدید بپردازید. خمس و زکوه آن را نیز بپردازید. با عرض معذرت
همه با هم یکصدا از صمیم قلب فریاد بزنید:
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی تو را به جان مهدی خمینی را نگهدار
الحقیر: محمدرضا فلاح مهرجردی
مورخ: 11/4/1361
ثبت دیدگاه