شناسه: 350926

وصیت نامه شهیده صدیقه رودباری

بسمه تعالی سلام خواهر خوبم … الان در سقز هستم و احتمال هر برنامه‌ای در این جا هست. وقتی این ورقه می‌رسد دستت، دیگر نیستم و یا به عبارتی دیگر و بنا به عقیده خودم، روحم از جسم ناچیزم اوج می‌گیرد و به خدا می‌رسد. اما چرا گفتم خدا؟ چون که می‌خواهم بدانی خدا وجود دارد، نه وجودی که من و تو داریم، نه؛ بلکه خیلی عظیم‌تر و بزرگ‌تر از آن چیزی که می‌دانیم و هستیم. بار‌ها می‌خواستم موضوع خدا را به میان بکشم، اما دیدم هر بار سدی فرا راه‌مان هست، درثانی تو آن‌قدر پاک و بزرگ و عزیز برای من بودی که باور این مسئله که تو خدا را نفی می‌کنی، برایم غیر قابل فهم و حتی غیر قابل قبول بود. پس باید چیزی باشد که تو بگویی نیست، که آن هم می‌شود انکار، مثل این که من درختی در اطاق می‌بینم، بعد می‌گویم نیست. خوب این مسئله خودبخود انکار حقیقت است. درثانی من به تو می‌گویم که پرستش خدا کلا پرستش در ذات و فطرت هر انسانی است، چرا که وقتی خدا را برداشتیم جایش علم را گذاشتیم. دوست خوبم، می‌بخشی که اینقدر پرچونگی کردم، باور کن آرزو داشتم با هم بودیم تا مسائل این جا را به چشم می‌دیدی و خیانت‌هایی که شده و به نظرت خدمت آمده است را از جلو می‌دیدی. چون می‌دانم آنقدر صداقت داری که از دیدی بازتر و به دور از چارچوب زندانی سازمانت، دیدگاهت را تشریح کنی. خوب، شاید وقت خداحافظی رسیده، باید از دوستی‌ها برید، دلبستگی‌ها را دور ریخت. اما مثل پرنده‌ای که می‌میرد پروازش را به خاطر داشته باشیم و به یادش باشیم، چرا که شاید حتی لحظه‌ای به پرواز دور از قفس او، نظاره‌گر بودیم. اما من از دوست خوبم و خواهر مهربانم می‌خواهم که به وصیت من عمل کند و بره و خدا را بشناسه و ببینه که چیه که قدرت به ما میده، چیه که ما را از خانه بریده از لذت دنیوی بریده و ما را اجر آخرت ابدی داده. دوست خوبم برای من اشک نریز و بدان لحظه‌ای آرام می‌خوابم که جای خالی خودم را به وسیله تو پر ببینم و بانگ «اشهد ان لا الا الله» و «اشهد ان محمد رسول الله» را بشنوم. قرآن منو از مادرم بگیر و همیشه با خودت نگهدار ۲۵ تیر ۱۳۵۹

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه