وصیت نامه شهید محمدحسن دیزوی
بسم الله الرحمن الرحیم این سخن همچون گهر امام ، وظیفه ای بس سنگین را بدوش ما جوانان میگذارد و ما را به یاد فریاد هل من ناصر جد بزرگوارش حسین بن علی (ع) می اندازد که زمان انتظار چنین لحظه ای را داشته ایم و می گفتیم کاش ما هم بودیم و او را یاری میکردیم آری تاریخ دگر بار تکرار می شود و زمان امتحان فرا رسیده است ومن هم با توجه به احساس مسئولیت این بار امام زمانم خمینی بت شکن برگردن نهاد و از خداوند درخواست توانایی میکنم تا بتوانم این مسئولیت را به توانایی خود انجام دهم و به همین منظور راهی جبهه های حق علیه تمامی کفر میشوم به امید اینکه لیاقت آنرا داشته باشم تا خدمتی به جامعه اسلامی کرده و انجام وظیفه کنم تا بکشم و کشته شوم . آری پدرم من میروم تا راه برادرم و دست پرورده تان محمدرضا دیزوی را ادامه دهم و آنچه را بعنوان وصیت می نویسم این است که هر چقدر که میتوانید امام را دعا نموده و به فرمانهایشان گردن نهید و تقاضایی که از شما دارم این است که اگر لیاقتش را داشتم که ندارم و شهید شدم برای من گریه نکنید زیرا هر قطره اشکتان آبی است که بر پیکر در حال سوختن من میریزد برایم مجلس آنچنانی نگرفته و بجای مصرفی که می کنید به جبهه ها ارسال دارید و در ضمن به سایر خواهران و برادرانم نیز دلداری داده و آنها را از گریه و زاری منع کنید . و آنچه که خود بهتر می دانید انجام دهید . بلی ابوی جان مقداری کتاب بنده یزد دارم که آنها را به کتابخانه بنادکوک یا جای دیگر که خود صلاح میدانید اهداء نمایید و همچنن مقداری پول هم که دارم جهت احداث کتابخانه یا حمام در بنادکوک بکار اندازید . و ضمناً خاکم اگر جا بود در صحن امامزاده و اگر صلاح میدانید بغل قبر مادرم قرار دهید . و ضمناً مبلغی را هم که از اخوی حسین میخواستم که خود میداند هرکار که خود میدانید بکنید و حدود 1500 ریال به اخوی احمد بدهکارم که شما بپردازید و وقتی که نامه ام از جبهه بدست شما رسید قرضم که مبلغ 10000 ریال است به امامزاده بنادکوک اداء کنید البته نذر کرده ام . والسلام.
ثبت دیدگاه