شناسه: 362184

شهادت در نماز

ايام عيد سال 1363 در منطقه طلائيه بوديم. عمليات خيبر انجام شده بود و دشمن بعثي براي بازپس گيري جزاير مجنون ديوانه وار پاتک مي زد و به شدت آتش مي ريخت.
هنگامي که در حال حرکت به سمت خط مقدم بوديم، دو فروند هواپيماي عراقي با سرعت زياد و با صداي وحشتناک به سمت ما مي آمد که گفتيم: ديگر خلاصيم!
ولي به خير گذشت هواپيماها بمب هاي خود را در جاي ديگر ريخته بودند. وقتي به خط مقدم رسيديم چند خشاب تير تحويل گرفتيم و وارد سنگر ها شديم.
صداي تير، خمپاره و بوي باروت طبيعي بود. باران هم باريده بود و زمين ها گل شده بود. چند بالگرد دشمن بين ما و خط مقدم بعثي ها در حال پرواز بودند که با شليک تعدادي موشک يکي از سنگرهاي ما را منهدم کردند.
سه نفر از هم رزمان از جمله اقاي محمد آدمي به شهادت رسيدند.
من و قدرت الله حيدري با هم بوديم، چون پس از تک دشمن بود، جنازه هايي ريخته شده بود که برخي از آنها فقط لباس زير داشتند، چون شل و گل بود و مسير تقريبا مثل کانال شده بود، پايمان گاهي سر مي خورد، يک بار هم پايم سر خورد و به جنازه اي برخورد کرد.
خط مقدم ما خيلي به خط دشمن نزديک بود، لذا خمپاره 60 م.م کارايي بالايي داشت.
سنگرها کوچک و ارتفاع کمي داشت (حدود يک متر) در اينجا من بي سيم چي بودم و همراه فرمانده ام نجفقلي رضايي نژاد وارد سنگر شديم.
فضاي سنگر کوچک بود، حدودا جاي 4 نفر نشسته مي شد. گراهاي سنگرها را عراقي ها داشتند و با خمپاره 60 مي زدند.
روز چهارم فروردين آقاي رضايي نژاد هنگام ظهر مشغول نماز بود، پس از اتمام نماز مشغول ذکر شد که خمپاره اي به درون سنگر برخورد و ترکش به پيشاني او اصابت کرد.
با صداي بلند داد زدم: امدادگر! امدادگر!
ولي کسي صداي مرا نشنيد، خودم چفيه اي را روي پيشانيش بستم ولي خون از چفيه هم بيرون زد تا اينکه از سنگر بيرون رفتم و دوباره امدادگر را صدا زدم.
آمدند او را به طرف اورژانس بردند که بعد از ساعتي فهميدبم در بين راه شهيد شده است.
بعد از ايشان آقايي به نام زميني اهل آباده فارس، فرماندهي را به عهده گرفت که او هم پس از دو سه روز، در همان سنگر با خمپاره 60 مجروح شد و وي را به بيمارستان منتقل کردند.
محمدعلي حيدري نصرت آبادي در کتاب همگام با حماسه ص 114

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه