شناسه: 362399

خاطراتی از شهید علی محمد حسینیان ابرقویی

خاطره اي از حاج حسين فلاح زاده

آنروز براي لشکر 19 فجر، تعدادي گوسفند آورده بودم.
پس از تحويل آن ها به تدارکات، از نگهبان مقر لشکر پرسيدم رضا فلاح زاده را مي شناسي؟
يک نفر شيرازي گفت: فلاح زاده رفته ابرکوه!
چند نفر مشغول بازي فوتبال بودند.
در بين آنها شهيد علي محمد حسينيان هم حضور داشت. احوال پرسي کرديم. علي محمد مرا شناخت و خودش را هم معرفي کرد.
سراغ رضا را گرفتيم. گفت: رضا حسنيه است و من جايش را بلد هستم.
علي محمد گفت: من همراه شما مي آيم. با هم سوار ماشين شديم و به طرف حسنيه که نزديک خط مقدم بود حرکت کرديم.
در آنجا رضا با دوستانش را ملاقات کرديم. آنجا خاک عراق و يک تلمبه خانه نفت هم بود....

همگام با حماسه، محمدرضا بابايي، ص586

شهيدي که مادر نداشت

زمان جنگ اوقاتي که در ابرکوه بودم، گاهي از طريق بلندگو اعلام مي کردند فردا تشييع جنازه ي شهيد است و از مردم دعوت مي شد اگر مي خواهند در اين مراسم شهيد شرکت کنند، فلان ساعت در مکاني مشخص جمع شوند.
معمولا خواهر بزرگترم مي گفت: خدا به داد مادرش برسد و بعضي اوقات مي گفت: خدا کند شهيد مادر نداشته باشد.
تا اينکه علي محمد شهيد شد، چون مادر شهيد حسينيان به رحمت خدا رفته بود به خواهرم گفتم: دعايت مستجاب شد، فردا شهيدي تشييع خواهند کرد که مادر ندارد.
در خاطرات اقوام علي محمد هم آمده استف زماني که مادر حسينيان به رحمت خدا رفت علي محمد 15 ساله بود و خيلي دردانه مادر بود.
اين مادر و فرزند خيلي بهم علاقه داشتند.
همچنين بيان شده چند روزي که عزاداري مادرش بود به محض اينکه از او غافل مي شدند سر مزار مادر مي رفته و يا در جايي پيدايش مي کرده و تنهايي در سوگ مادر گريه مي کرد.
تحمل جاي خالي مادر برايش خيلي سخت بود، زمان شهادتش هم حداقل در محله خودشان تنها شهيدي بود که مادر نداشت.

نماز صبرپدر شهيد حسينيان

بهمن ماه سال 1362، بعد از عمليات والفجر 8 در فسمت تعاون سپاه ابرکوه مشغول خدمت بودم.
با توجه به اينکه خبر شهادت رزمنده ها ابتدا به تعاون اعلام مي شد و پس از آن به خانواده هاي شهدا اطلاع رساني مي شد.
تا آن موقع فقط براي يک خانواده خبر شهادت عزيزشان را برده بودم. در منزل حاج رضا حسينيان مشغول تدارک برنامه عروسي برادر خانمم علي محمد بوديم.
همه امکانات مورد نياز براي مراسم عروسي آماده شده بود، حتي مرغ هايي که براي شام عروسي رفته بوديم پاک کرده و منتظر آمدن علي محمد از منطقه عملياتي بوديم.
زمزمه اي مبني بر مجروحيت علي محمد شنيده مي شد. با ستاد مجروحين در تهران تماس برقرار و در مورد مجروح شدن وي سئوال کردم ولي هيچ جا خبري از ايشان نبود.
اما انتقال خبر به من محول شد.
به همراه حسين فلاح زاده به منزل پدر شهيد رفتيم و به بهانه بازي با بچه ها از هر دري وارد شدبم اما نتوانستيم حرفي بزنيم.
بعد از ما محمود عادل و شعبان فلاح زاده رفتند ولي دست خالي برگشتند.
دوباره من به همراه علي فرج نژاد داخل شديم و گفتيم علي محمد مجروح شده.
حاج رضا به من گفتند خودم مي دانم که علي محمد شهيد شده، پريشب خواب شهادت او را ديدم.
اين رفت و آمد ها و مقدمه چيني ها لازم نيست.
خودم همراه شما به بنياد شهيد مي آيم، فقط صبر کنيد دو رکعت نماز بخوانم.
از زيباترين صحنه هاي دفاع مقدس که در طول دفاع مقدس ديدم، نماز صبر پدري بود که بعد از شنيدن خبر شهادت جوان 18 ساله اش خواند.

محمدحسين نيکوبخت در کتاب همگام با حماسه، محمدرضا بابايي، ص 772

حفاظت از مسجد

روزهاي سختي بود.
شهيد علي محمد حسينيان 5 خواهر و يک برادر داشت که همگي منتظر برگزاري جشن عروسي اش بودند، ولي اکنون با پيکر غرق به خونش مواجه اند.
خواهر شهيد نقل مي کند: علي محمد را با لباس سپاه نديده بودم و آرزويم بود که کاش يک بار او را در لباس سپاه ديده بودم.
همان شب اول که شهيد را به خاک سپرديم، در خواب ديدم برادرم وضو مي گيرد، لباس سبز سپاه پوشيده و اسلحه بر دوش در راهرو مسجد امام حسين(ع) که در زمان حياتش مکبر آن مسجد بود و همان جا قرائت قرآن مي کرد، قدم مي زند.
گفتم: علي جان مگر تو شهيد نشده اي؟
گفت: بنده از روز شهادتم مامور مواظبت از اين مسجد شده ام.

کتاب همگام با حماسه، محمدرضا بابايي، ص  772

مسئول زرهي تيپ الغدير

رزمندگان ابرکوه ابتکارات خوبي داشتند.
ما تعدادي تانک به غنيمت گرفته بوديم. زماني که نيروهاي يزد در سوسنگرد بودند، يک افسر عراقي بود که با نظام اسلامي خوب بود و افسر زرهي بود.
او گفت: تعدادي افراد به من بدهيد تا به آن ها تانک آموزش بدهم، 20 نفري از خط جدا شدندو رفتند رانندگي تانک ياد گرفتند.
يکي از آنها سرهنگ فرهنگ دوست بود. عمليات بستان که شد، ما در تيپ نجف اشرف بوديم، اما در تيپ الغدير به مرحله اي رسيديم که گردان زرهي تشکيل شد و يکي از برادران ابرکوه به نام آقاي علي محمد حسينيان، مسئول زرهي شد و خيلي هم با تجربه بود.
زرهي ما را سازمان داد، يک عکسي هم هست که فرماندهان از ايشان گرفته اند. او در عمليات والفجر 8 شهيد شد.

سردار حاج اکبر فتوحي در کتاب همگام با حماسه،ص 782

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه