شناسه: 366228

وصیت نامه شهید مطلب شفیعی جایگاهی

بسم ا...الرحمن الرحیم و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون . شب هنگام درپس غروبی است که پس از طی مسافت طولانی به مقصدی مقصود رسیدم . نمی‌دانم شاید این از آخرین نوشته‌های باشد که برروی کاغذ نوشته میشود و به قولی وصیتنامه باشد . اما هم اکنون در موقعیت شهید بیات ایستاده‌ام و در برابرم انبوه رزمندگان در حال حرکتند و من ایستاده‌ام و نگاهم در اعماق این غبار گمشده از مهاجرت پرستوها و دلم همچون پرنده‌ای وحشی خود رادیوانه‌وار به در و دیوار میزند تا ازمن بگریزد و بال در بال آن پرستوهای آزاد و خوشبخت مهاجر پروازکند و من با هردو دستم قفسش را به سختی نگه داشته‌ام تا نگهش دارم چرا که اطاعت از فرماندهی واجب شرعی است و از طرفی خدایا تو عاشقانت رادیوان کنی، هردوجهانش بخشی، دیوانه تو هردوجهانش چه‌کند . با این حال چقدر زنده ماندن دشوارشده است و لحظه‌ها به کندی میگذرد . آه چه خیال انگیز و چه جانبخش است اینجان بودن، با تو بودن ، درکنارتو بودن یاحسین . میدانم که خود حجاب خودم و باید از میان برخیزم . آری همانگونه که گفتم روح همیشه مسافر من نمی‌تواند در یک جایی منزل کند و از رفتن و رفتن باز ایستد. من ساحل نیستم ، موجم ، هستم اگرمیروم ، اگر نروم نیستم . زنده ماندن با وجود شهادت برادران و دوستان و از طرفی ظلم وبی‌عدالتی که از جانب مستکبرین عالم براین ملت مظلم رواشده‌است. هیچ مفهومی ندارد. درحالیکه صدای هل من ناصر ینصرنی حسین بگوش میرسد و درحالیکه رهبر انقلاب رفتن به جبهه را واجب کفائی میداند و درحالیکه بسیاری از هموطنان ما در اثر بمبارانها، کودکانی بی‌پدر و مادرانی بی‌پسر و خواهرانی بی‌برادر میشوند وظیفه یک جوان انقلابی چه می‌تواندباشد؟ افسوس می‌خورم که چرا این موضوع را زودتر از اینها درک‌نکردم. چرا به بی‌وفائی دنیا زودتر از اینها پی‌نبردم . دنیایی که علی را در محراب شهید کرد و تاریخ هیچ نگفت . دنیایی که حسین را مظلومانه با خانواده‌اش در صحرای کربلا به شهادت رسانید و لب از لب تکان نداد و دنیائیکه هزاران هزار علمای اسلامی را از م اگرفت . هفده شهریورها، پانزده‌خردادها، تاسوعاعا و عاشوراها را پشت سرگذاشت ، حال نمی‌دانم که روشنفکران با ذهن روشن خود چه می‌اندیشند دوروزه دنیادل بسته‌اند ؟ میدانم ، خود جواب خویش را یافته‌ام، چرا که سالهاست‌در گوش یکنواخت زمزمه‌عشق‌حسین‌می‌آمد سالهابود که تاریخ کربلا را در زیر پرچمهای سیاه حسینیه‌ها می‌یافتیم . سالها از عشق و صفای جبهه‌های نبرد حق برای خفتگان خاموشی سروده میشود ولی ماهمواره برای خود کوهی از توجیهات‌و مسائل میساختیم و خود را در پس آن مخفی می‌نمودیم، اما منتظر جرقه‌ای از آتش بودیم .چون فطرتم با مکتبم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه