شناسه: 370573

خاطراتی از شهید الیاس یوسفی وله مزریی

مادر شهید می گوید: وقتی از جبهه برای مرخصی به خانه می آمد می گفت: موقعی که خدمت من تمام شد کار می کنم و مشکل اقتصادی مرا برطرف می کنم و نمی گذارم شما این قدر در سختی باشید. یکی از خاطراتی که الیاس برای ما تعریف کرد مسلمان کردن یک مرد عراقی بود که اسیر شده بود. بعد از این که الیاس با او ارتباط برقرار کرده بود باعث شده بود که آن مرد عراقی مسلمان شود و بعد از مسلمان شدن در کردستان ساکن شد.

خواهر شهید- ملیحه - می گوید: بسیار محبوب، فهمیده و شوخ طبع بود به اندازه ای که ما با دیدن او تمام غصه های خود را فراموش می کردیم. ما به خاطر مشکلات مالی که داشتیم خیلی کم برنج درست می کردیم مادرم بیشتر اوقات آش درست می کرد یک روز مادرم بی نهایت هوس برنج کرده بود الیاس گفت: مادر به من در جبهه حقوق می دهند سه ماه حقوقم را می گیرم و سه ماه دیگر را از دوستان قرض می کنم برنج می خرم الیاس پول شش ماه خود را گرفت و برنج خرید و در کنار هم نوش جان کردیم. بسیار زحمت کش و مهربان بود یا زمانی که از جبهه به مرخصی می آمد همراه دامادش به شالیزار می رفت و به او کمک می کرد. و دامادم به خاطر کمکش به او یک کیسه شالی می داد. و او این یک کیسه شالی را برنج می کرد و به مادرش می داد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه