شناسه: 370893

خاطرات شهید قربان علی یوسفی روشن

پسرعمه: در اولین اعزام همراه شهیدان مظفری و محمدحسین پیش من که مسئول اعزام بودم، بدون اجازه پدر و مادر ثبت نام کردند. صبح اعزام وقتی جلوی فرمانداری بابلسر پدر و مادرشان را دیدند، از ترس رفتند پشت تویوتا پنهان شدند. وقتی اتوبوس آمد و یکی یکی بچه ها را صدا زدیم آن ها به خودشان می لرزیدند. وقتی پدر و مادرهایشان دیدند بچه هایشان ترسیدند، آن ها را بوسیدند و گفتند: بروید خدا به همراه تان. خاطره پدر: یکی از همسایه ها کنار دیوار خانه ما باغی داشت مقداری از گردوی باغ آن ها در حیاط خانه ما ریخته شده بود. قربان آن را جمع کرد و به همسایه مان پیغام داد که بیایید گردو را ببرید. امانت دار خوبی بود. ویژگی های فردی از دیدگاه خانواده: قاری قرآن بود و مقید به انجام واجبات و ترک محرمات ارادت ویژه به آل ا... داشت و در مراسم های آیینی و دینی شرکت می کرد. کوچکترین بیماری مرا که می دید مثل پروانه دورم می چرخید. وقتی خودش مریض می شد، می گفت: حالم خوب است. حتی در انجام کار خانه مثل پخت و پز هم کمکم می کرد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه