شناسه: 371080

خاطرات شهید ابوالحسن یخکشی

دوست شهید- سیدجعفر اظهری- می گوید: من یک روز در صحرا مشغول کار کردن بودم خیلی خسته شده بودم رفتم زیر سایه بان استراحت کنم از شدت خستگی خوابم برد. ابوالحسن هم در صحرا مشغول کار بود بعد از تمام شدن کارش دید من خواب هستم و کار من هنوز تمام نشده مرا بیدار نکرد خودش کار من را انجام داد. دوست شهید- احمد احمدی - می گوید: بسیار شوخ طبع و ساده زیست بود روزی از روزها به همراه ایشان به بهشهر می رفتیم داخل مینی بوس متوجه شد، پولی به همراه ندارد در طول مسیر به این فکر بود که چگونه از ماشین پیاده شود زمانی که به شهر رسیدیم فوراً بچه خانمی که جلو نشسته بود را گرفت و پیاده شد و بعد از پیاده شدن به من اشاره کرد که کرایه اش را حساب کنم. همچنین در یکی از شب هایی که در بسیج محل برای گشت و نگهبانی حضور داشتیم با یکی از بچه ها سر رفتن به داخل حوض آب شرط می گذارد، ابوالحسن به داخل آب سرد می رود و بعد از آن سخت مریض شد و در خانه مانده است.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه