شناسه: 371229

خاطراتی از شهید علی ولی پور

برادر شهید : طبق گفته های همرزمان شهید که 72 نفر بودند در کوه ذوالفقاریه آبادان در جبهه که می رفته اند آن موقع بنی صدر در راس کار قرار داشت و زمانی بود که دستور عقب نشینی داده بود . آن ها همان جا در محاصره گیر کردند و سلاح کمی داشتند . یکی دو روز در محاصره بودند که شهید فرماندهی را به عهده داشت داماد بنده هم مجروح شد و از شهید هم دیگر اثری نبود بعد از 7 ماه و 3روز جنازه اش را برای ما آوردند .

همسر شهید : شهید به فرزندانش بسیار علاقه داشت اگر بچه ها اشتباهی می کردند همیشه سعی می کرد با صحبت کردن بچه ها را قانع کند و بچه ها را هیچ وقت تنبیه بدنی نمی کرد . به بچه ها حرف درشت نمی زد حتی اشتباهی هم که می کردند با ملایمت با آن ها برخورد می کرد تا ان ها اشتباهات شان را دوباره تکرار نکنند گاهی من معترض می شدم که چرا سرشان داد نمی زنی ولی ایشان مخالفت می کردند و می گفتند ان ها کوچک هستند و قدرت تشخیص درستی را ندارند و ما باید راهنمای درستی باشیم .

برادر شهید : یادم می آید بعد از این که جنگ شروع شد  او دو زانو جلوی مادرم نشست  و گفت  حاج خانم من می خواهم به جبهه بروم مادرم هم گفت پسرم مراقب خودت باش  و شهید رفت . وقتی به مرخصی آمد  فقط دو سه روز ماند و دوباره هوس رفتن به جبهه کرد که مادرم  گفت پسرم شما که سه چهار ماه در ان جا بودی دیگر  به جبهه نرو  ولی شهید گفتند  تا زمانیکه  تکلیف و واجب عینی است من باید بروم و این از گردن من ساقط می شود .

ـ شهید بعد از برگشتن از سوسنگرد که اوایل جنگ بود حالت خاص و عجیبی داشتند و نمی توانستند اینجا بمانند و می گفت با شرایطی که دشمن ایجاد کرده من نمی توانم ببینم شرف و حیثیت و ناموسم در خطر است و مملکت در خطر است و تمام فکر و ذکرش جبهه بود .

برادر شهید : مرحله اول رفتن  شهید را به خاطر ندارم اما در مرحله دوم وقتی به مرخصی آمد   اول سراغ مادرم را می گرفت  بعد سراغ من اگر من دومین شخص نبودم  سومین نفر حتماً بودم من در حال شستن دستم بودم  که دیدم شهید آمد و به من گفت  کریم چطوری ؟ گفتم خوبم بعد گفت : ننه گل کجاست ؟ آنقدر به مادرم علاقه داشت که به او مامان نمی گفت و این لفظ را تکرار می کرد به او گفتم مادر آن طرف است و ان لحظه بود که من حالتی را در او دیدم به او گفتم به اوگفتم داداش کجا میروی گفت به جبهه گفتم تازه آمدی ، ولی ایشان گفتند فردا عازم هستم و رفت و دیگر بر نگشت.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه