شناسه: 371236

خاطراتی از شهید یونس ولی پور

یکی از خاطرات خود شهید : حرکت کردیم و رسیدیم شبی در مسجد بهشت زهرا و شب دیگر در دزفول خوابیدیم و فردا به دهلران رسیدیم و در آن جا تقسیم شدیم و ما در یک تیپ قرار گرفتیم سه روز در سنگر ماندیم و بعد به طرف اهواز حرکت کردیم شب به پادگان آموزشی شهید بیگلو رسیدیم و در گردان حمزه ماندیم روز دیگر شد نیروهایی که از منطقه 3 آمده بودند به گردان های مختلف تشکیل شدند ما در همان گردان حمزه سید الشهدا جا گرفتیم و در ان جا تقسیم شدیم خلاصه ما را  دو هفته آموزش دادند و فرمانده گردان همیشه گوش زد می کرد که حمله ای در پیش داریم و برادرها را آماده می کرد  واقعاً چه برادرهایی بودند ! کار اکثر آن ها راز و نیاز و گریه شبانه بود. یک شب در میان یا دو شب در میان دعای توسل و بعضی از صبح ها زیارت عاشورا داشتیم ما در مقابل آن برادرها خیلی کوچک بودیم نماز شب یادشان نمی رفت دعای کمیل داشتند برای امام حسین عزاداری می کردند خلاصه که شور و شوق عجیبی داشتند.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه