شناسه: 371347

خاطراتی از شهید نصرت اله ولی پور

علی اصغر- برادر شهید می گوید: من و او با هم در درگیری بودیم از اذان صبح رفتیم تا 12 ظهر با هم بودیم . با منافقین می جنگیدیم . منافقین طرف اسبه کلا و ما طرف بسیج بودیم بعد از 10 دقیقه کنار بیمارستان درگیری شدیدی شروع شد مثل جبهه و جنگ بعد بچه ها خبر آوردند که برادرت تیر خورده من رفتم دیدم به سرش تیر زدند.

هر وقت از مدرسه به منزل می آمد با پدر شوخی می کرد. به خاطر پول اذیتش می کرد. به پدر می گفت این قدر شوخی نکن. او می گفت شوخی نکنم پس چه کنم . خیلی اخلاق خوبی با پدر و مادرم داشت.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه