خاطراتی از شهید علی اکبر ولی نژاد
ماه جهان اردشیری- مادر شهید : زمانی که بچه هایم کوچک بودند من به صحرا می رفتم و سر زمین کشاورزی کار می کردم آن زمان علی اکبر کلاس پنجم بود من به همراه علی اکبر و یک فرزند دیگرم که کوچکتر بود به صحرا می رفتیم علی اکبر به من کمک می کرد هیزم جمع می کرد و چای درست می کرد و بالای درخت می رفت و برای گاو و گوسفند برگ های درخت را جمع می کرد و بعد کتابش را می گرفت و قدم می زد و درسش را می خواند .
سکینه ولی نژاد - خواهر شهید : آخرین باری که برادرم می خواست برود جبهه با هم خداحافظی کردیم . من می خواستم بروم مدرسه که ایشان گفتند من شما را امروز به مدرسه می رسانم با تو کاری دارم دیدم وصیت نامه اش و 12 نوار که صدای آقای آهنگران و طاهری و.... بود را به من داد و آلبوم عکس خودش و همرزمانش و یک کارت که گفت بعد از شهادت تو این ها را یادگاری داشته باش و وصیت نامه را به پدر بده . من به گریه افتادم و چون تک دختر خانواده بودم علاقه عجیبی بین و من علی اکبر بود . او نیز به گریه افتاد و گفت : « خواهرم به من قول بده بعد از شهادتم زینب وار زندگی کنی و حجاب خود را رعایت کنی و به مادر بگو برایم گریه نکند و به برادر ها بگو مسجد را هیچ وقت ترک نکنند» بعد خداحافظی کرد و رفت مسجد نماز بخواند و برود . من حال عجیبی داشتم و دلم می خواست یک بار دیگر با او وداع کنم رفتم دم در مسجد دیدم شهید زمانی و ساداتی منتظر او هستند که نمازش تمام شود وقتی مرا دیدند رفتند به او گفتند خواهرت آمده با تو کار دارد ایشان گفتند:« بروید به خواهرم بگویید من دیگر نمی توانم با او وداع کنم فقط از دور برایم دست تکان دهد» و به گریه افتاد و من نیز فقط با گریه ایشان را بدرقه کردم و می دانستم به آرزویش که شهادت بود خواهد رسید .
ثبت دیدگاه