خاطرات شهید عیسی وطنی
خواهر شهید می گوید: یک روز دخترم کبری را دامن پوشیده بودم و جوراب نداشت گفت: برو جواب شلواری پایش کند ببریم بیرون ، آنقدر رعایت حجاب خواهرزاده کوچک خود را می کرد، البته دامن او بلند بود ولی می گفت: باید از کودکی رعایت کند تا در بزرگی حجاب خود را داشته باشد. یکی از اقوام شهید ، غلام حسین نوحی می گوید: در بچگی و کودکی هم سن نبودیم هم بازی هم نبودیم ولی شاهد رشد ایشان بودم ، چندسالی قائمشهر نبودم ایشان نوجوان شده بودند من هم سرو همسری اختیار کرده بودم، او با یکی از لوازم فروشیهای شهر احتمالاً شریک شده بود و کار می کرد ولی بعد ها که پدرش به علت پیری نمی توانست در مغازه کار کند در مغازه پدر را وسیله ریخت ما هم مقداری از لوازم منزل را از ایشان خریدیم تا چندسال پیش هم وسایل بود ، با هم مانوس بودیم چون واقعاً انسان شریف و بسیار خوب و متواضعی بود.
ثبت دیدگاه