خاطراتی از شهید حشمت اله ولی پور
جان ننه عشریه - همسر شهید : آخرین باری که داشت به جبهه اعزام می شد بچه ام خیلی مریض بود و گفتم نرو و من دست تنها هستم ولی ایشان قبول نکرد و گفت : باید بروم . من هم بچه را گرفتم و به همراه او به عبدالحق رفتیم ایشان بدون اینکه متوجه بشوم بچه را گرفت و به بیمارستان برد و برایش دارو گرفت . زمانی که برگشتند من خیلی تعجب کردم و از آن جا با من خداحافظی کرد و به پل سفید رفتند و به جبهه اعزام شدند .
قربانعلی عشریه- برادر خانم شهید : زمانی که ایشان در جبهه بودند از طرف پایگاه سرخ کلا فرشی را به عنوان هدیه آورده بودند ما آن را در خانه پهن کرده بودیم وقتی از جبهه آمدند و فرش را دیدند پرسیدند چه کسی این فرش را خرید و وقتی گفتیم از طرف پایگاه برای شما هدیه آوردند بسیار ناراحت شد و گفت:« من برای هدیه می جنگم ؟؟؟ من فقط برای دین و مملکتم می جنگم . این فرش را جمع کنید» و خیلی ناراحت شده بود .
ثبت دیدگاه