سیب قرمز
سید میلاد هر بار که می اومد به منزل ما سر بزنه چند نفر نوجوان و جوان رو که تازه با شهدا آشنا شده بودند رو با خودش می آورد دو زانو ، مودب جلوی در می نشست همیشه جلوی در می نشست هیچ وقت اجازه نداد من براشون میوه یا برای پذیرایی چیزی بیاورم همیشه میوه یا شیرینی خودش با دوستان تهیه می کرد می آورد خودشم پذیرایی می کرد
آخرین بار که اومد خودش تنها اومد به من سر بزنه حال عجیبی داشت مدام گریه می کرد و من رو قسم می داد براش دعای شهادت کنم احساس می کردم وقتی با عکس پسر شهیدم که داشت حرف میزد تو این دنیا نبود خیلی گریه کرد
بهم گفت عمه به محمد(پسرم که شهید شده بود) بگو برام دعا کنه
عمه حلالم کن
گفتم سید این حرفها چیه می خوایم دامادت کنیم میخوام برات زن بگیرم گفت نه عمه این رفتن من برگشت نداره یه سیب قرمز برداشت و نخورد و با خودش برد بعد از شهادتش تا چند ماه همون سیب تو یخچال خونه پدرآقا سید مونده بود و اصلا خراب نشده بود و به عنوان تبرک که دست سید میلاد بهش خورده بود تیکه کردن و به چندین نفر دادن
ثبت دیدگاه