مادر شهید حسن درویشی
تو اردوگاه شهید درویشی تو شوش بودیم مادر شهید حسن درویشی اومد لحظه ی خداحافظی بود که مادر شهید از بین اون همه بچه ها که اونجا بودیم رفت سراغ سید میلاد دست گذاشت روی سینه اش و دستش رو رو سر سید کشید و گفت ان شاالله به پسرم ملحق بشی ، عکس این صحنه موجوده
سیدمیلاد فقط اشک می ریخت و سرش رو انداخته بود پایین ، مادر شهید که رفت سید میلاد هم رفت بالای پشت بام یکی از اتاقهای پادگان محل خلوت و مناجات سید میلاد بود
رفت اونجا و زار می زد و گریه می کرد صدای گریه های سید میلاد هنوز تو گوشمه غروب آفتاب بود اومد پایین چشمهاش سرخ سرخ شده بود
خیلی وقتها با هم می رفتیم اونجا روضه های حاج منصور رو می گذاشتیم و گریه می کردیم ، جالب بود چند سال پیش قبل از جنگ در سوریه بود اصلا بحث مدافعین حرم نبود ، سید میلاد وقتی روضه ی حضرت زینب سلام الله علیه رو گوش می داد زار می زد و می گفت آخ عمه جان قربان اولوم سنین مظلومیتی( آخ خانم قربان مظلومیتت برم )
عمه جانش رو اونقدر از عمق جانش می گفت که مو بر بدن آدم سیخ می شد.
یا زینب
ثبت دیدگاه