سینه زنی در زیر باران
یه روز ابر سیاهی روی اردوگاه اومد و باران بسیار شدیدی گرفت ، با سید کنار آشپزخونه نشسته بودیم گفت علی احسان جان الان عالی میشه اگه بریم زیر این بارون برای بی بی حضرت زهرا سلام الله علیه سینه بزنیم ، گفتم سید دیوونه شدی ، گفت ما که رفتیم بسم الله....
رفت شروع کرد وسط اردوگاه زیر اون بارون شدید سینه می زد و یا زهرااااا یا زهرااااا می گفت من هم رفتم ولی چند دقیقه بیشتر نموندم سراپا خیس شدم و سریع برگشتم اما سید تو حال خودش بود و سینه می زد ، بچه ها کم کم اومدن و حدودا ده بیست نفری شدند
به بچه ها می گفت بیاین زیر بارون رحمت الهی سینه بزنیم حضرت زهرا سلام الله علیه ببینه خادم الشهداهاشو همین طور سینه می زد و گریه می کرد
کم کم وصل کردن به روضه عطش کودکان ، روحانی اردوگاه هم به جمعشون اضافه شد لحظه های غریبی بود مجلس عجیبی شده بود همه گریه می کردند و یا ابوالفضل می گفتند
بعد از مراسم سید اومد سوله ، گفتم سید الان سرما می خوری حالت جا میاد گفت نگران نباش اگر بدونی خدا چه نظری به مجلس ما کرده بود ، رحمت الهی از هر طرف ما رو احاطه کرده بود
گفت مگه نشنیدی دعا زیر باران مستجاب میشه حرفهای سید بوی عشق و معرفت می داد و ما هنوز به اون نرسیده بودیم
ثبت دیدگاه