سه راهی شهادت
رفته بودیم طلاییه غروب بود هوا تاریک شد و ما رو نگذاشتند حرکت کنیم قرار شد شب رو در یادمان بمونیم.
نیمه های شب ظلمات عجیبی منطقه را فرا گرفت سید میلاد بلند شد رفت بیرون تا سه راهی شهادت رفت من هم پشت سرش رفتم اما ترسیدم برگشتم همه جا را سکوت مطلق فرا گرفته بود
تو حال خودم بودم که ناله ها و گریه های سید میلاد رو از سه راهی شهادت می شنیدم تقریبا یک ساعت صدای ناله و گریه های سید رو می شنیدم
واقعا جرات می خواست نیمه های شب تنها بری تو این بیابان اما سید دلش خدایی بود و تاریکی رو نمی دید و نور الهی و شهدا را اون لحظه ها می دید.
ثبت دیدگاه