عمه جان
مادر شهید محمد رحیمی (کسی که سید میلاد او را عمه جان خطاب می کرد و به منزلش زیاد سر می زد ) با گریه و نگاه مادرانه و مظلومش با زبان ترکی برایمان با اشک تعریف کرد شب در عالم خواب دیدم پدر بزرگ آقا سید میلاد که سالیان زیادی بود به رحمت خدا رفته بودند و از افراد اهل نفس شهر بودند به خوابم آمد و دو جعبه انار خیلی درشت و شیرین برایم آورد و در خواب به من گفت سید میلاد شهید شده ....
ایشان گفتند از خواب پریدم حالم خیلی بد بود تا صبح گریه کردم صبح چادرم رو پوشیدم و رفتم سمت مسجد بیقرار بودم می ترسیدم به کسی چیزی بگویم
دم در مسجد چند تا از دوستای سید رو دیدم اومدن طرفم و گفتن عمه جان چیزی شده زدم زیر گریه پیش اونا گفتم همچین خوابی دیدم یه دفعه اونا هم گریه کردن گفتن عمه حقیقتش سید شهید شده ولی چون پیکرش افتاده دست داعشیان لعنتی پیش پدرش و مردم شهر فعلا چیزی نگفتیم
یا زهراااااااا اون لحظه ها نمی دونستم شبه یا روزه یا علمدار کربلا گریه امان نمی داد
عمه گفت در همین صحبتها بودیم که دیدیم پدر آقا سید اومد از پیش ما رد شد داشت می رفت سر مزار همسرش ما سریع اشکمون رو پاک کردیم تا ایشان چیزی متوجه نشه
خبر افتادن پیکر مطهر سید در دست داعشیان لعنت شده رو کسی جرات نمی کرد به ایشان بگه تا یواش یواش توسط بزرگان شهر به ایشان گفته شد ...
راوی : مادر شهید محمد رحیمی (از شهدای جنگ تحمیلی شهر بهار)
دوستان سید میلاد خواب یکی دو نفر از عزیزان اومده و گفته به مادر شهید محمد رحیمی (عمه جان)سر بزنید
ثبت دیدگاه