هندل موتور
روزهای آخر بود با دوستام صحبت میکردیم . آنطرف تر پدرم زورش نمیرسید که هندل موتور رو بزنه و موتور رو روشن کنه ! پشت سر هم هندل میزد و موتور روشن نمیشد !!!!
دوستام گفتن بابا برو به بابات کمک کن دیگه ؟
در جواب گفتم : بگذار عادت کنه چون من برم سوریه دیگه بر نمیگردم
ثبت دیدگاه