خواستگاری
سید میلادپیش مادر حاج محمد رحیمی خیلی میرفت...به این بزرگوار میگفت عمه جان.
عید دیدنی که رفتم دیدن مادر حاج محمد برام از سید گفت:
مادرحاج محمدمیگفت: به سید میگفتم بیا زن بگیر میگفت عمه دعا کن شهید بشم...
هرچی میگفتم میگفت دعا کن شهید بشم...
بهش گفتم چرا حال وحوصله نداری.گفت عمه رفتم خواستگاری وقتی بادختر حرف زدم بهش گفتم من رفتنی هستم.یه کلاه سبز مغنیه هم داشتم گذاشته بودم سرم که بالا نگاه نکنم.چندکلمه که حرف زدم ببینی خدا منو میبخشه به خاطر این چند لحظه؟
عمه هم براش قضیه خواستگاری حاج محمد رو تعریف کرده بود... که وقتی رفته بود خواستگاری به دختر گفته بود من چنددقیقه ای که باشما صحبت میکنم شما خواهر منی.اگرهم ازدواج کردیم همسر من هستی.پس حلالم کن.
مادر حاج محمد میگف اینو گفتم بهش آروم شد.خیالش راحت شد
ثبت دیدگاه