شاخه نبات
زمانی که خبر شهادت سید میلاد شهرمون رو فراگرفت من حس کردم داغ سنگینی روی دلمه.
هرروز مثل خواهرکوچیکترش اشک میریختم و دعا میخوندم. وقتی خبررسید که تن سید عزیز به وطن برنگشته و در محل داعشی های ملعون قرار گرفته. غصه سراسر وجودم رو فرا گرفت. تااینکه یک شب خواب دیدم در یک فضای بزرگ که جمعیت زیادی هم قرار گرفته سفره ی عقد قشنگ و بزرگی پهن شده وسط این سفره تابوتی هست که با پرچم ایران روی اون کشیده شده ازیکی پرسیدم این جنازه متعلق به کیه؟
گفتن یک سیدی هستش بعد از اون یک خانم محترمی رو به من کرد و گفت شاخه نبات های این سفره برای شماست و به شما تعلق داره. و من تمامی اون شاخه نبات ها رو گرفتم و اشک ریختم. سه روز بعد جنازه سید عزیز آمد... و سه ماه بعد پدرم شهید مرتضی ترابی کمال به شهادت رسید.
عالمی قبل ازاین اتفاق ها خوابم رو تعبیر کرد و گفت جنازه سیدی رو میارن و آن نبات یعنی جنازه بعدی قسمت شما خواهد شد. بخاطر همین وقتی پدر عزیزم به سوریه رفت فهمیدم که سید رفیقش رو انتخاب کرده و نفر بعدی بعدازخودش پدرم بوده. که ماه ها قبل به من خبرش رو داده بود.
ثبت دیدگاه