شناسه: 339810

عروسک بالای ضریح

توی آموزش فشرده تخصصی سلاح توی اموزشگاه که یه هفته رفته بودیم همش تو فکر این بود که برای بچه خواهرش که تو راه دنیا امدن بود وسایل بخره اونجا با یکی از بچه های تویسرکان به اسم یحیی اشنا شدیم که توی ساخت تخت وکمد بچه بود ااز بس از این سوال کرد که اخرش یحیی گفت سید جان این همه می پرسی مگه میخوای خوووودددت درست کنی میلاد هم با اون خندهای بلندش میگفت یحیییییی جان نه میخوام یک یک یک باشه ولی نشد که بریم تویسرکان یک هفته نشد که بعد آموزش اعزام شدیم .
تا اینکه رسیدیم دمشق رفتیم پا بوس عقیله بنی هاشم خانم زینب سلام الله علیه و دردانه ارباب رقیه سادات .تو حرم حال عجیبی بود انگار همه رفتنی بودیم اما بجای ترس شوق رسیدن به معبود توی صورت همه نمایان بود عجب حال و هوایی بود میلاد هم که دیگه توی عالم دیگه ای سیر میکرد حال عجیبی داشت پنجره های ضریح رو گرفته بود و گریه میکرد و میگفت عمه جان من اومدم که پیشت بمونم مدام این رو میگفت تا به حرم رقیه خانم رفتیم توی کوچه های تنگ منتحی به حرم همه نجوا میکردن تا به حرم مطهر ناز دانه رسیدیم بعد از کمی سینه زنی و روضه من و میلاد و دو تا از بچهها چون کسی غیر ازما توی حرم نبود رفتیم سمت خانمها که خالی بود سید خم شد گفت بیا برو پشتم از بالای ضریح عروسک و پارچه سبز بیار تبرک ببریم گفتم تو سیدی من نمیرم بالا تو بیا برو که خلاصه رفتم بالا چند تا عروسک و پارچه بزرگی اوردم پایین که تقسیم کردیم بین بچهها و بعد شهادتش برای خواهر زاده اش عروسکها رسیدن. 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه