عروسک بالای ضریح
توی آموزش فشرده تخصصی سلاح توی اموزشگاه که یه هفته رفته بودیم همش تو فکر این بود که برای بچه خواهرش که تو راه دنیا امدن بود وسایل بخره اونجا با یکی از بچه های تویسرکان به اسم یحیی اشنا شدیم که توی ساخت تخت وکمد بچه بود ااز بس از این سوال کرد که اخرش یحیی گفت سید جان این همه می پرسی مگه میخوای خوووودددت درست کنی میلاد هم با اون خندهای بلندش میگفت یحیییییی جان نه میخوام یک یک یک باشه ولی نشد که بریم تویسرکان یک هفته نشد که بعد آموزش اعزام شدیم .
تا اینکه رسیدیم دمشق رفتیم پا بوس عقیله بنی هاشم خانم زینب سلام الله علیه و دردانه ارباب رقیه سادات .تو حرم حال عجیبی بود انگار همه رفتنی بودیم اما بجای ترس شوق رسیدن به معبود توی صورت همه نمایان بود عجب حال و هوایی بود میلاد هم که دیگه توی عالم دیگه ای سیر میکرد حال عجیبی داشت پنجره های ضریح رو گرفته بود و گریه میکرد و میگفت عمه جان من اومدم که پیشت بمونم مدام این رو میگفت تا به حرم رقیه خانم رفتیم توی کوچه های تنگ منتحی به حرم همه نجوا میکردن تا به حرم مطهر ناز دانه رسیدیم بعد از کمی سینه زنی و روضه من و میلاد و دو تا از بچهها چون کسی غیر ازما توی حرم نبود رفتیم سمت خانمها که خالی بود سید خم شد گفت بیا برو پشتم از بالای ضریح عروسک و پارچه سبز بیار تبرک ببریم گفتم تو سیدی من نمیرم بالا تو بیا برو که خلاصه رفتم بالا چند تا عروسک و پارچه بزرگی اوردم پایین که تقسیم کردیم بین بچهها و بعد شهادتش برای خواهر زاده اش عروسکها رسیدن.
ثبت دیدگاه