لحظه های سخت جنگ 2
بعد از اینکه لاستیک ماشین رو عوض کردیم بنده خدا راننده یه نفس راحتی کشید که ماشین درست شده و از این که ما رو نزدند خدا رو شکر می کرد دست و لباس ما هم که حسابی روغنی شده بود دست مون رو با یه چهار لیتری آبی که بود شستیم و سوار شدیم دیگه راننده بنده خدا با ما گرم گرفته بود سید میلاد شده بود فرشته نجات چون خیلی از من وارد تر بود می گفت بابام راننده باشه و من بلد نباشم استغفرالله خلاصه از چای راننده با هم می ریختیم و می خوردیم به بچه های عقبی هم میلاد به شوخی تعارف میکرد تا اومدیم رسیدیم به بقیه دوستان .
با میلاد به خرابیهایی که گروهک های تروریستی به جا گذاشته بودن نگاه می کردیم و بحث می کردیم و میلاد میگفت چراما رو دیر آوردن شاید سال پیش اومده بودیم انسانهای کمی کشته می شد و خانه های کمی ویران و کودکان کمی آواره و خدا رو شکر می کردیم که کشوری با امنییت و خوبی با تدابیر حضرت آقا داریم .
از حضرت آقا امام خامنه ای بگم که میلاد واقعا عاشق آقا بود میلاد دو دستی به سرش میزد و داد میزد آقا جان عاشقتم میگفت ما قدر حضرت آقا رو باید بدونیم آقا تنهاست.
ثبت دیدگاه