شناسه: 339815

محبت به پدرومادر

سید میلاد هروقت به مادرش زنگ میزد میگفت سلام مامان جان بچه ها مسخره می کردند می گفتند سید چقدر بچه ننه ای!!! این حرفها مال بچه سوسول هاست نه شما! می گفت من کوچیکشم ! نوکرشم!
هرسال اسفند که بحث راهیان نور پیش می اومد می گفتیم سید امسال رفتنی هستی؟؟ می گفت معلوم نیست،باید مادرم اجازه بده. اگرهمه کارهای مادرم تموم شد من هم رفتنی هستم.
تمام کارهای مربوط به خانه تکانی و...رو انجام می داد و بعد با خوشحالی می اومد میگفت من هم رفتنی شدم مامان اجازه ام رو صادرکرد. مادرسید مسئول هیات بود بسیار مومن وسخت کوش بود در امرجهیزیه خیلی تلاش می کرد از اطرافیان کمک میگرفت.
به فقرا رسیدگی میکرد.بارها من خودم لوازماتی که همسایه ها جمع می کردند با ماشین می بردم تحویل مادر سید می دادم.
سعی می کرد درحضورش کمتر غیبت بشه مادرم بارها به من میگفت که هر وقت سر صحبتی که بوی غیبت می داد یااونجا رو ترک میکرد یا صحبت عوض میکرد.
همیشه تو هیئت و راهیان بچه ها میگفت توروخدا برای مادرم دعا کنید خیلی غصه مادرش رو میخورد خیلی لاغر شد.
اولین سالی که مادرش فوت کرده بود بااینکه شدیدا علاقه داشت بره منطقه اما نرفت گفت فقط بخاطر پدرم که تنها نمونه وعید 94سید بعداز سالها از عشقش جدا شد. 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه