شناسه: 339828

علاقه به رفتن

شب شهادت محسن بنا شد با چن نفر از بچه ها اعزام بشیم به منطقه مآموریت
بین محسن و یکی از بچه ها بنام عماد به خاطر اینکه محسن سعی داشت تو همه ی مآموریت ها شرکت کنه درگیری لفظی توآم با شوخی درگرفت... محسن اول به عماد گفت اشکال نداره تو برو و عماد هم دوید تو مقر و لباس پوشید اومد... من منتظر بودم تا یکیشون بیاد و ما بریم تو خط که دیدم محسن از اینکه رضایت داده عماد با ما بیاد پشیمان شده و تا عماد برگشت با خنده به عماد گفت شرمنده باید خودم برم... ناراحتی رو میشد تو چشمای عماد دید و عماد بنا کرد به اصرار و پافشاری که دیدم محسن برای اینکه علاقش به رفتن رو به عماد ثابت کنه سر اسلحش رو که به ضامن بود به سمت عماد گرفت و گفت عماد میزاری برم یا بکشمت که همه چیز با خنده بچه ها تمام شد...
و شاید همون لحظه من و عماد متوجه این همه اصرار محسن برای رفتن نشدیم ولی فردا ظهر دم دمای اذان وقتی خبر شهادت محسن بهمون رسید دلیل اون همه اصرار برامون کاملا واضح شد...
کسی که در این خاطره به اسم عماد معرفی شده شهید محمد حسین بشیری هست

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه