شناسه: 339829

قول دادی گریه کنی

چند روزی قبل از اینکه محسن به سوریه بره ما خبردار شدیم اما هر چی بهش میگفتیم که میخوای بری سوریه یا نه؟،میگفت نه و خلاصه انکار میکرد تا اینکه بالاخره وقتی دید ما خبردار شدیم یه چیزایی گفت!وقتی گفت شاید برم بهش گفتم ان شاالله که میری و داعشی ها سرت رو میبرن و شهیدت میکنن...!محسن گفت دلت میاد که سر منو ببرن؟ گفتم حقیقتش نه،ان شاالله که تیر میخوره بین دوتا ابروهات و شهید میشی(که همین اتفاق هم افتاد).محسن گفت ان شاالله،خودمم دوست دارم اینطوری شهید بشم بعد یه هو گفت: اگر شهید شدم برام گریه میکنی؟ به شوخی گفتم تو شهید شو ببین چه ضجه ای برات بزنم تو مراسم!! و هر دو زدیم زیر خنده و محسن گفت قول دادی گریه کنی ها،خیالم راحت باشه؟
گفتم خیالت راحت راحت حسابی تو مراسمت اشک میریزم....
حالا که شهید شده میفهمم راز شوخی های اونروز چی بوده...خیلی دلم برای محسن تنگ شده... 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه