شناسه: 339830

امام جماعت

اولین شبی که به عبطین رسیدیم فانوسی و عده ای دیگر از نیروها رو در بحوث ملاقات کردم!قبل از عبطین مدت کمی در خانات کنار هم بودیم اما زندگی گروه در کنار هم در عبطین شروع شد.وقتی رسیدم بعد از سلام و احوالپرسی از بچه ها پرسیدم که چه کسی نمازش کامله؟چند نفری دستشون رو بردن بالا و چون فهمیدن من برای اینکه یک نفر امام جماعت بشه این سوال رو پرسیدم خواستن امام جماعت بشن!! فانوسی هم سرش رو پایین انداخت و دستش رو یکم بالا گرفت. ازش خواستم که امام جماعت بشه،قبول نکرد و گفت شما خودتون امام جماعت بشید که گفتم نماز من شکسته اس!بهانه نیار باید قبول کنی! فانوسی گفت:"اطاعت میکنم"!یعنی چون من به عنوان مافوق ازش خواستم قبول کرد!بهش به شوخی گفتم از فردا هم خودت مثل پسرهای خوب میای و امام جماعت میشی،خنده زیبایی کرد،سرش رو پایین انداخت و گفت:چشم
نماز خوندن پشت سر فانوسی برام خیلی لذت بخش بود چون خیلی با توجه نماز میخوند و به قول بچه ها نماز های باحالی میخوند.
بعد از شهادتش فهمیدم در ماموریت هایی که از طرف یگان مربوطه ی خودش حضور داشته هم امام جماعت بوده و تازه فهمیدم چرا اونروز بی اختیار فانوسی رو از بین اون چند نفر انتخاب کردم

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه