شناسه: 339832

اینم سالادش !

من مجرد بودم و تردد روزانه از تویسرکان به محل کارم در ملایر داشتم
اونموقع محسن در ملایر زندگی میکرد 
یه روز بعداز ظهر ملایر کار داشتم باید انجامش میدادم به محسن گفتم امکانش هست بیام خونتون تا بعداز ظهر کارم و انجام بدم گفت آره اتفاقا خانمم نیست .
باهم رفتیم خونشون سازمانی بودن.
منم خیلی گرسنم بود از روی کنجکاوی زود رفتم آشپزخونه ببینم چی هست بخوریم دیدم خبری نیس به شوخی گفتم محسن نکنه منو اوردی اسارت! خندید و گفت نگران نباش
گفتم مرد حسابی یخچالتون مثل دل مومن پاک پاکه .نکنه اوردیم ظرف شستن نامرد
من نا امیدانه رفتم نشستم و بعدش هم نماز خوندم
دیدم اومد سفره انداخت خندم گرفت گفتم فکر کنم آزمایش الهیه محسن!
یه مقدار غذا از دیشبشون داشتن اورد و چندتا میوه قاچ کردو با یه مقدار سس به هم زد و گفت اینم سالادش ! جدیده 
کلی خندیدیم
ساده بود ولی انصافا خوشمزه شده بود 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه