تقسیم غذا
اوایل ورود من به یگان بود قسمت بود که با شهید همگردانی باشیم محسن اون روزها از همدان میومد و تردد داشت واسه همین غذا هم با خودش میاورد
البته وضعیت یه جوری بود که همه پرسنل گردان اونموقع غذا نمیاوردن
بخاطر اینکه غذا هم کم بود نمیشد داخل جمع بشینی و غذا بخوری
هر موقع خدابیامرز میرفت یه گوشه که غذاشو بخوره از اونجا که عادت به تک خوری نداشت هیچوقت تنهایی نمیرفت یکی دو نفرهم باخودش میبرد
چندباری هم لطفش شامل حال ما شد
نمیدونم چرا یه دفعه این تو ذهنم اومد ولی گفتم خاطره ها بهانه خوبی برای ادامه راهشونه
ثبت دیدگاه