شناسه: 339855

دل نوشته خواهرزاده شهید

دایی جان امسال نبودنت چه تلخ جفتوجورکردهفت سین سال تحویلمان را...
سنگ مزارت،سرخی چشم ها،سختی ندیدنت،سکوت ابدیت،سیاهی ربان مشکی گوشه ی عکست،سردی سنگ مزارت وسبزه ای ک بااشکهایمان سبزشد...
دایی جان عمرت کوتاه بود ولی مثل گل زیباوخوشبو؛
چهره ات معصوم بود،چشم هایت نجیب ولی پرصلابت؛
نگاهت گرم بود و روشن ولی میسوزاندقلب دشمن را؛
دست هایت صمیمی بودند و مردانه ولی چه ظریف خنثی میکردند ناقوس مرگ را؛
گاهی دلم عجیب میسوزد؛برای غریبی ومظلومیتت برای لحظه ای ک پلک هایت برای همیشه روی هم افتادوبرای همیشه خاموش شد آن دوخورشید روشن...
ماهمه بیادت هستیم وهمیشه دلتنگت اما بمیرم من برای دلت لحظه ای ک ازهمه ی عزیزانت دل کندی ورفتی میدانم ک هیچکس به اندازه ی تودلتنگ نبود...
ومن میدانم،میدانم ک سرخی خونت خیلی هارابیدارکرد و خیلی سیاهی ها راپاک...
راستی گاهی وصیت نامه ی شهدا رامیخوانم بجای وصیت نخوانده ات والرحمن میخوانم بجای آن شبی ک قصد داشتی بخوانی ولی میهمان سالارشهیدان بودی!
و التماس دعادارم برای صبوری دلهایمان در ندیدن ونداشتنت وهدایت بسوی صراط مستقیم...

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه