به من افتخار کن
شب ها زودتر بچه ها را می خواباندم و دو تایی بیدار بودیم و میوه می خوردیم و با هم صحبت می کردیم.
بعد یهو وسط حرفش می گفت:
خانم!
اگر شهید شدم به من افتخار کن.
می گفتم: وا به چی افتخار کنم؟! به این که شوهر ندارم؟
می گفت: نه به این افتخار کن که من همه را دوست دارم و به خاطر همه مردم می روم،
اگر نروم دشمن داخل خاک ما می آید.
پیش از ما هم شهدا نمی رفتند الان ما نمی توانستیم در امنیت و آرامش زندگی کنیم...
چند دقیقه بغض ..
واقعا عاشق مهدی بودم و عاشقانه دوستش دارم.
برای اثبات عشقم همین بس که
با همه علاقه و وابستگی
به او اجازه دادم برود.
و رفت...
ثبت دیدگاه