گفتگو با همسر شهید 3
ساک سفرش را از دوماه قبل از اعزام آماده کرده بود، و یک شب به من گفت همسرم اجازه رفتن به من می دهی؟ من هم دلم لرزید گفتم خودت می دانی، آقا مرتضی گفت: اگر من به طور طبیعی بمیرم و در آن دنیا با امام حسین علیه السلام مواجه بشوم و ایشان بگوید:چرا بااینکه می توانستی به یاری حرم دختر و خواهرم بروی اما نرفتی؟ آن موقع چطور با شرمساری جواب اربابم را بدهم؟
من هم دیگر سکوت کردم و گفتم فدایی حسین،برو بسلامت.
تا اینکه ایشان ۲۹ آذرماه۹۴ اعزام شد و درآنجا فرمانده یکی از تیپهای گردان دوم لشکرفاطمیون بود و از خود رشادت های بسیاری نشان داد.
از شدت علاقه به همه اعضای خانواده هر روز با ما تماس می گرفت و خبر سلامتی اش را به ما می داد. دوتا نوه ی دختری مان باران و علی را خیلی دوست داشت. اما بخاطر حضرت رقیه سلام الله علیه هم حتی ازآنها گذشت.
قریب به ۵۰ روز در سوریه بود و دو روز قبل از شهادتش با ما تماس گرفت و گفت جنگ سختی در پیش داریم اگر تماس نگرفتم نگران نباشید اما درآینده خبرهای خوبی به شما خواهد رسید و یکی از خبرها خوشحال کننده تر است.
پس از سه روز بی خبری از ایشان. به ما زنگ زدند و خبر شهادتش را دادند لحظات سختی بود. ایشان با لب تشنه از ناحیه پهلو به شهادت رسید. همرزمانش می گفتند تا لحظه آخرش لبیک یا زهرا لبیک یا حسین و لبیک یا زینب سر می داده.
وقتی با پیکر مطهر و سراسر نورش مواجه شدم باورم نمی شد که آن مرد شجاع و نترس داخل تابوت خوابیده باشد. ولی گفتم همسر عزیزم شهادتت مبارک بالاخره به آرزوی خود رسیدی.
ثبت دیدگاه