شناسه: 339905

روز عقد

صبح روز چهارشنبه 88/9/18 من و حاج حیدر همراه هر دو خانواده در محضر(دفتر عقد) آقای سجادی حاضر بودیم. عاقد می خواستند خطبه عقد را بخوانند که حاج حیدر گفتند درخواستی دارند ،گفتند از عروس می خواهم که زندگی را با دروغ شروع نکنیم.لااقل به خودمان دروغ نگوییم ! 
همه درجای خود مانده بودیم که علت حرف چه بود که ،حاج حیدر برای ما روشن ساخت که وقتی عاقد اولین خطبه را خواندند به جای اینکه به دروغ بگوییم عروس رفته گل بیاره ،عروس ذکر بگوید و کسی که قند را می سابد بگوید عروس خانم در حال ذکر گفتن هستند ،و برای بار دوم هم عروس قرآن خوانده و باز هم بگویند عروس خانم در حال قرآن خواندن هستند (به جای گلاب آوردن).
پس از عقد هم از خانواده خدافظی کردیم با حاج حیدر سوار ماشین شدیم ،حاج حیدر گفت بریم ،گفتم بریم ولی نمی دانستم کجا ،اولین جایی بود که همراه با همراه همیشگی زندگی ام قرار بود برویم ،بله امام زاده عبدالله ،ابتدا دور میدان امام زاده توقف کرد ،به گلزار سه شهید گمنام امام زاده عبدالله رفتیم شاید همین موقع از خداوند شهادت را طلب کرده بود پس از زیارت شهدا برای اقامه ی نماز ظهر به امام زاده رفتیم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه