شناسه: 339912

سرباز وظیفه

مردانگی شهید علیرضا میرزایی مطلوب 
راوی: شهید علیرضا شمسی‌پور
شهید علیرضا میرزایی یکی از باوفاترین نیروهای شهید علی چیت‌سازیان بود.
او سرباز وظیفه بود. خیلی‌ها این را نمی‌دانستند، تا وقت شهادتش. هر مأموریتی به او سپرده می‌شد، با آغوش باز از آن استقبال می‌کرد. خنده‌رو و بشاش بود؛ کم‌توقع و خستگی‌ناپذیر. با بچه‌ها شوخی می‌کرد و بگو و بخند داشت. یکی از شوخی‌هایش، یک دعای ساختگی بود که آن را می‌خواند و به بقیه هم می‌گفت آمین بگویند. می‌گفت: «اللهم ارزقنی ترکشاً قلیلا و مرخصیاً کثیرا!» که به واسطه‌ی ترکشی ریز و به قول خودش اندازه‌ی یک نخود، یکی دو ماه برود مرخصی.
در جریان شهادت شهید علی چیت‌سازیان، او هم یکی از آن پنج‌تا علی‌ای بود که در آخرین گشت همراه او بودند و وقت شهادتش، کنارش. 
در آن آخرین گشت شهید چیت‌سازیان که به بالای ارتفاع پنجه‌ای رفت، به ما گفته بود: «شما بمانید پایین قله و کمین باشید. نیاز نیست سه‌نفره بریم.»
علیرضا به من گفت: «اگه علی آقا چیزیش بشه و ما تنهایی برگردیم واحد، به بچه‌ها چی بگیم؟ اون‌ها میکشندمان. بیا بریم بالا.»
سریع رفتیم دنبال سرش و تا قله و کانال دشمن هم همراه او بودیم. موقع برگشت، شهید چیت‌سازیان به‌مان گفت: «از این‌جا تا خط خودی را قدم‌شماری کنید.»
علیرضا بهم گفت: «بیا یکی‌مان جلوی علی‌ آقا برویم، یکی‌مان پشتش که اگر تیراندازی شد، تیر به او نخورد. به من و تو بخورد.»
او جلو رفت و من عقب می‌آمدم. او می‌شمرد و من تسبیح می‌انداختم تا به سیصد قدم رسیدیم و انفجاری رخ داد. 
هر سه نفرمان پرت شدیم؛ هر کدام به یک سو. شهید چیت‌سازیان در همان لحظه اول به شهادت رسید؛ به دلیل ترکش‌های زیادی که به سمت راستش خورده بود؛ به گوش و سر و کمرش. 
من هم زخمی شده بودم و توان بلند شدن از جا را نداشتم. علیرضا اول رفت سراغ شهید چیت‌سازیان. دید که او شهید شده، آمد سراغ من. دیدم تمام شکم و سینه‌ی علیرضا پر از ترکش است و خون‌ریزی دارد.
دوتا چفیه داشت؛ یکی را دور کمرش بسته بود و یکی دور گردنش بود. چفیه‌ها را چند تکه کرد. اول، شکم و سر و کمر من را بست بعد، کمر و سر خودش را بست. 
بلند شد گفت: «بیا بریم.»
سعی کرد کمک‌ام کند. اما، من نمی‌توانستم راه بروم. گفت: «می‌رم، سریع کمک می‌آرم.»
رفت و بچه‌های گردان 156 را فرستاد کمک‌ام.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه