مرخصی دوم
شهید دلاور جنگاور بزرگی بود توی مرخصی دوم که اومده بود گفتم سعید تو دینت رو ادا کردی دوبار رفتی بیا و نرو دیگه ،برای ثواب هم باشه بسه دیگه,خدایی نکرده اتفاق یک بارمی افته, شهید عکسی از موبایلش در اورد و نشونم داد,گفت اینو میشناسی,,,گفتم نه کیه,,گفت فلانی,,,,,معلم بود ,,زدنش,,من با تعجب گفتم خب که چی خدا بیامرزدش,,,گفت,,,دعا کنید که من هم به آرزوم برسم,,,,,,,خنده ای کرد,,,بلند شد به نماز ایستاد,,,نمیدونم تو اون نماز از خدا چی خواست,,ولی خیلی زود به ارزوش رسید,,,
ثبت دیدگاه