شناسه: 339949

الفاتحه

خیلی متخلق به اخلاق بود همه دوستش داشتند تو این مدت آشنایی کمی تندی ازش ندیدم رفقای صمیمی اش از جمله قاسم غریب و سجاد طاهر نیا شهید شده بودند.
هر شب زیارت عاشورا با روضه داشتیم هر وقت که میومد یا سمت چپ مجلس یا سمت راست می نشست خیلی نظرم بهش جلب شده بود. یه روز بچه های گردانش هیئت گرفته بودند می خواستم برم اما نتونستم با این که مجلس تهیه دیده بودند، فرداش معذرت خواهی کرد اما انگار نه انگار اتفاقی افتاده تازه به من گفت :من مدیون شما هستم تعجب کردم تا یه شب دیگه رفتم مقداری براشون صحبت کردم و روضه و سینه زنی داشتیم سفر دوم تو فرودگاه گفتم حاجی دوباره میایی ؟ 
گفت دارم سعی می کنم ببینم میشه یا نه. رفتیم تو منطقه با هم تقریبا 5 الی 6 بار نکته ی بهش گفتم. بعضی از رفقا شاهد بودند. گفتم حاجی خیلی چشمات قشنگ شده (خدا شاهده صداش هم تو بی سیم میومد به بچه ها می گفتم چقدر قشنگ پیج می کنه و بچه ها تایید کردند )
گفت : چطور ؟
گفتم بوی شهادت میدی خیلی دوست داشتنی شدی فقط خندید
دوباره چند روز بعد دیدمش پشت خاکریز سر و صورت پر از خاک ابروها و محاسن خاک نشسته دوربین گردان دست یکی از فرمانده هان بود اون گفت خیلی جالبه بذار یه عکس بگیرم ازت من هم گفتم حاجی حاجی یه عکس هم از من و این شهید بنداز که هر دو تصویرش موجود هست بعدش گفت :حاج آقا تو رو خدا دست بردار با عرض معذرت من هم بهش گفتم حاجی نگاه دست زدم روی شونه اش گفتم الفاتحه تمامه این سری چه بخوای چه نخوای شهید شدی
دو سه شب قبل از شهادتش که داشتن می رفتن خط با یکی از دوستان نزدیکش دوباره بهش گفتم اگه رفتی شب جمعه محضر امام حسین علیه السلام ما رو هم یاد کن سر تکون داد گفت : تو رو خدا حاجی دست بردار
بعد رضایت داد گفت :
حاجی یکی دو شب دیگه با یه موتوری چیزی بیا مسجد هیات بگیریم اما چی شد ؟؟
اما یه شب قبل از شهادت روضه قبل از عملیات خوندم اون روضه ای که دوست داشت روضه مادر سادات زهرا سلام الله علیه وقتی بلند شد صورتش پر اشک بود شاید آخرین روضه ای بود که شنید نمیدونم اما شب شهادت !!!!
خیلی خوب اون شب فرماندهی کرد اما قسمتش بود طولانی میشه اما حرفای دیگه ای هم هست بماند
یکی از رزمنده ها که بالا سرش بود وقتی تیر خورده بود دقیقا همون جایی که من بیچاره دست گذاشتم گفتم الفاتحه می گفته پشتم داره می سوزه 
این رزمنده ی عزیز می خواسته لباسش رو پاره کنه ببینه که از کجا تیر خورده تا کار امدادی انجام بده دستشرو می زنه کنار میگه :
کار تمامه و رفت تا مهمان اربابش حسین علیه السلام بشه و جلسه ی هیاتش هم محضر اربابش باشه روحش شاد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه