بچه های مسجد امام حسن
شب تو مسجد امام حسن مجتبی(ع) نشسته بودیم پای روضه... عادت نداشتیم گوشیمونو وسط روضه روشن و جواب بدیم... حاج مجتبی تا دم روضه گرفت یه دفعه پاشد و به گوشه خلوت حسینیه رفت و با گوشی صحبت کرد... خندان بود و خوشحال... بعد روضه گفت ماشینو اماده کن من باید برم گفتم کی فردا صبح .. و رفت با دوستان و همرزمان و بعد مدتی تنهایی برگشت
باورم نمیشد محمد حسین شهید شده باشه غبطه میخوردیم که رفیق و همرزم دیرینه مان رو خود خدا خریدش و ماخاک نشینان...
محمد حسین عزیز
باورش برایمان سخته اما با دستان دوستانت بخاک سپرده شدی.
. یاد این جملت که می افتم قوت می گیرم
من هیچوقت بچه های مسجد امام حسن را فراموش نمی کنم و بیادشان هستم.
هر هفته پنج شنبه ها قرارمان کوه بود ولی چند هفته است که با دوستان قرارمان مزار مطهر سید عماد شده مزاری که شاهد هستم در روز تدفینت خاک مزارت را برای تبرک مردان و زنان شهرمان بردند.
تو چی کردی چی به خانم حضرت زهرا (س) گفتی که واسه خودش خریدت و خاک مزارت شده تبرک خانه مردم.
انشا... پرچمت رو بتونیم نگه داریم و لغزشی نداشته باشیم.
ثبت دیدگاه