پشتیبان خانواده
درست دو روز قبل از رفتن آقا محمد حسین به سوریه بود که از من خواستند با هم بریم بیرون.
با هم به مراسم سالگرد شهادت یکی از مدافعان حرم بنام شهید صانعی رفتیم . شروع کرد به سفارش کردن من در مورد خواهرم (همسر شهید) که مواظبشون باش و اینکه ببخشید که زحمتشون به گردن شماست. خب همیشه این موارد پیش نیومد اما این بار خیلی فرق میکرد یه جوری بود! همان موقع بود که حرف از رفتن میزد انگار به او الهام شده بود. به من گفت: دارم میروم، بعد از خدا شما باید پشتیبان خانواده من باشید و از من قول گرفت. برام عجیب بود از من برای مواظبت از خواهرم قول می گرفت.
بعد از مراسم شهید با هم رفتیم نماز جمعه، تو راه نماز جمعه در حال صحبت بودیم که کادویی رو از جیبش در آورد و به من داد پرسیدم محمد حسین این چیه؟ گفت: این رو برای تو گرفته ام! برای تولدت! متعجب شدم! تولد من نبود، تا روز تولدم خیلی مونده بود، گفتم تولد من کجا و امروز کجا!؟ شهید گفت: دیگر نیستم که سر موقع کادوی تولدت را بدهم، من دارم میروم....
بعد از اعزامش خانواده اش دلتنگی میکردند این شد که آوردمشون قم پیش خودم تا حال و هواشون عوض بشه. همون موقع ها بود که از سوریه زنگ زد. تو حرفاش دراومد که دیدی گفتم مسئولیت خانوادم با خودته و مراقبشون باش...
دستم اومد که محمد حسین دیگه بوی پرواز میده، گفتم محمد به یک شرط پای قولم می ایستم که اولین نفری باشم که شفاعتش می کنی ....
و رفت.....
ثبت دیدگاه