بیقراری فرمانده
ما دو گروه شده بودیم.یه شب واسه یه ماموریت مین گذاری در موقعیت تل اربعین گروه ما اعزام شد و یه گروه مقر موندن .
کارمون تا دیر وقت طول کشید اگه خوب یادم باشه ساعت۴ یا ۳ بود که برگشتیم وقتی وارد مقر شدیم دیدیم حسین داره قدم میزنه و نگهبانی میده(آخه هر شب نگهبانی میدادیم ) منتظر بود که ما برگردیم.
این در صورتی بود که بقیه خواب بودن تو دلم بهش احسنت گفتم و پیاده شدم رفتم بغلش کردم بوسش کردم البته حسین همه مارو بغل کرد و از اینکه سالم برگشته بودیم خیلی خوشحال بود.
ماهم از اینکه چنین فرمانده ای داشتیم خوشحال بودیم.
ثبت دیدگاه