شناسه: 339989

این تابوت منه

یک روز ،پیش نماز ما بود و ما پشت سرش نماز میخوندیم گفتیم حاج اقا الان رسمه پیش نمازبین نمازسخنرانی کنه بلند شدند صحبت کردند گفتن که تامیتونید نیکی به پدر و مادرکنید هرچی میخواید تواین دنیا ازپدر و مادرتون بخواین که براتون دعا کنن حتمابدست میارید چند تا حدیث هم ازمعصومین گفتن دراین باره. 
این باراخرکه اعزام شده بود سوریه حال وهوای عجیبی داشت یکی ازدوستان به شوخی گفت حاج محمدحسین سوریه رو کنترات برداشتی که گفت این باربا دفعه های قبلی فرق میکنه پرسیدیم چه فرقی میکنه گفت فرقشو بعداً میفهمید وقتی شهید شدن ما اون موقع فهمیدیم که منظورشون چی بود.
یه ساختمانی بودم که کارهای شهدارو اونجا انجام میدادیم یه روزکه کار یکی ازشهدارو داشتیم انجام میدادیم کارا که تموم شد سید عماد یه حال عجیبی داشت تابوت هارو شمرد به یازدهمی یا دوازدهمی که رسید با خودکار یه علامت زد به تابوت گفت بچه ها این تابوت منه گفتیم سید چی میگی باهمون لبخند قشنگی که همیشه رولباش بودگفت جدی میگم بچه هاحالا میبینید که این تابوت منه یا نه واقعا هم همون تابوتش شد. 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه