حمایت از امام خامنه ای
پدر شهید میگوید:رسول از همان دوران بچگی به ولایت و حضرت آقا و دفاع از حریم ولایت خیلی علاقه داشت. کلاس دوم راهنمایی بود و من آن موقع محل کارم تهران بود اما در کرج ساکن بودیم. یک روزی مقام معظم رهبری قرار بود که برای دیدار به کرج بروند و مردم برای استقبال آماده میشدند و همه جا را چراغانی کرده بودند. من از سر کار برگشتم و دیدم رسول خانه است. چون شیفت صبح و عصر بود و باید عصر هم در مدرسه میبود. علت را از مادرش جویا شدم و گفت ظاهراً با معلمشان حرفش شده است. سپس از خودش پرسیدم و سوار ماشینش کردم و رفتیم مدرسه. آن روز که حضرت آقا قرار بود تشریف بیاورند کرج، معلم اعتراض میکند و میگوید ما نمیدانیم این حکومت را چطور باور کنیم. از یک طرف میگویند اسراف گناه است، از یک طرفم هم شهر را چراغانی کردهاند و بروید و ببینید در شهر چه خبر است، تمام چراغها روشن و اسراف... تا اینجای حرفش میرسد پسر من هم بلند میشود و دفاع میکند و میگوید چراغانی که چیزی نیست ما نه تنها باید برای آقا قربانی میکنیم بلکه باید جانمان را فدای حضرت آقا کنیم. تا این حرفها را میزند طرف دوام نمیآورد و میگوید خلیلی باز شما حرف زدی؟ اینجا یا جای شماست یا جای من! رسول هم از جای خودش بلند میشود و بیرون میرود و میگوید چون شما استادی من به شما احترام میگذارم و من میروم
ثبت دیدگاه