شجاع و نترس
آن طور که دوستانش تعریف میکنند شهید خلیلی بسیار شجاع بود. یک بار در جریان درگیری یکی از فرماندهان تیر می خورد و باید به عقب برمیگشت. به رسول میگویند تو پشتیبانی کن و آتش بریز تا ما بتوانیم فرمانده را عقب ببریم.با خود گفتم الان رسول میرود پشت درختی جایی کمین میکند اما رسول رفت وسط جاده و شروع به تیراندازی کرد. گفتم تا بروم و برگردم رسول شهید شده. یک ربع طول کشید تا برگردم، دیدم نه هنوز مشغول تیراندازی است. گفتم بپر پشت وانت! دیدم درحال حرکت رسول اسلحههای روی زمین را جمع میکند و میگوید حیف است باید از این اسلحهها استفاده شود
ثبت دیدگاه