شناسه: 340221

رضایت گرفتن از مادر

چند روزی از این خواب می‌گذرد، یک روز مصطفی و مجتبی باهم نزد مادر می‌روند مادر با خود می‌گوید مسأله مهمی است که این دو برادر با هم آمده‌اند، دو برادر با هم می‌نشینند و با هم شروع  به صحبت کردن از واقعه کربلا می‌کنند. مادر پای حرفهایشان می‌نشیند تا متوجه منظور پسرانش شود. آن‌ها به مادر گفتند: مادر می‌بینید وقتی که ماه محرم می‌شود می‌گوییم کاش روز عاشورا بودیم و نمی‌گذاشتیم حضرت زینب (س) تنها بمانند یا می‌گوییم کاش بعد از واقعه عاشورا بودیم و نمی‌گذاشتیم حضرت رقیه (س) سیلی بخورد؟! نمی‌شود که همه‌اش کاشکی بگوییم، الان همان روزهایی است که باید به همان کاش گفتن‌ها عمل کنیم.

با توجه به اینکه جریان مدافعان حرم خیلی در رسانه‌ها اطلاع‌رسانی نمی‌شد، مادر همین‌طور مات و مبهوت به حرف‌های پسرانش گوش می‌دهد و نمی‌تواند متوجه منظورشان شود. بعد مصطفی و مجتبی شروع می‌کنند به بیان ظلم داعشی‌ها در سوریه و به مادر می‌گویند: الان داعش در سوریه است و اگر ما ایرانی‌ها به سوریه نرویم، داعشی‌ها حضرت زینب (س) و رقیه جان (س) را به اسیری می‌برند و بعد از می‌پرسند که مامان اجازه می‌دهید ما برویم؟ مادر با اینکه خیلی فرزندانش را دوست داشت، بدون چون و چرا رضایت می‌دهد که دو برادر راهی سوریه شوند و می‌گوید: بروید و فدای خانم زینب (س) شوید.

این دو برادر از رضایت مادر خیلی خوشحال می‌شوند، مادر به یاد روضه امام حسین (ع) و حضرت علی‌اکبر (ع) می‌افتد و به قامت فرزندانش می‌نگرد و دل سیر نگاهشان می‌کند. مصطفی و مجتبی که باورشان نمی‌شد مادر رضایت داده باشد از مادر می‌پرسند مادر! می‌دانی داعشی‌ها سر می‌برند؟ مادر می‌گوید: فدای سر امام حسین (ع).

دو برادر می‌پرسند مادر! می‌دانی داعشی‌ها انسان‌ها را آتش می‌زنند و ممکن است ما را بسوزانند؟ مادر می‌گوید: فدای دامن سوخته رقیه (س). آن‌ها به مادر گفتند: مادر می‌دانی داعشی‌ها بدن‌ها را تکه تکه می‌کنند و مادر پاسخ می‌دهد: فدای بدن قطعه قطعه‌ای که روی حصیر چیدند و اینگونه مادر خود را برای شهید دادن  آماده می‌کنند آن هم نه یکی از پسران، بلکه هر دو پسرش را.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه